مروری بر رمان «آونگ فوکو» اثر اومبرتو اکو

پایان تاریخ، آغاز افسانه

31 خرداد 1402

خواندن «آونگ فوکو» شبیه چیدن یک پازل است. اومبرتو اکو در این کتاب ما را به دنیای پر رمز و راز و پر ماجرا‌یی می‌برد و وادارمان می‌کند که پای کتاب بنشینیم و وارد معما‌ها و گره‌های داستان شویم و آن‌ها را دنبال کنیم.

آونگ فوکو داستان سه ویراستار است که وارد پرونده عجیب و مرموزی می‌شوند. شخصیت اصلی داستان «کازئوبون»، از دوران دانشگاه به موضوع معبدی‌ها علاقه دارد و برای نوشتن پایان‌نامه، همین موضوع را انتخاب می‌کند. سر همین معبدی‌هاست که با بلبو و دیوتالوی آشنا می‌شود و پای هر سه آن‌ها به پرونده‌ای باز می‌شود که عواقب عجیبی برایشان به دنبال دارد.

اکو داستان را از آخر یعنی از کنسرواتوار حرفه‌وفن در پاریس (محل نگهداری آونگ فوکو) آغاز می‌کند. کازئوبون راوی داستان است و شروع می‌کند به تعریف کردن اتفاقاتی که در این چند سال برای او و دوستانش رخ داده، اینکه معبدی‌ها چه کسانی هستند، اینکه چطور شد او و دوستانش وارد طرح و پرونده معبدی‌ها شدند و اصلا جریان این آونگ فوکو چیست؛ او به گذشته می‌رود و داستان سروکله زدن گروه سه نفره‌شان با معبدی‌ها را تعریف می‌کند.

کتاب پر است از ارجاعات و اشاره‌‌هایی به داستان‌ها و وقایع تاریخی که باید برای درک بهتر آن‌ها با تاریخ و ادبیات آشنا باشیم. برای مثال اکو بارها کازئوبون را در جریان تحقیقاتش روی طرح و گره‌گشایی از آن، با سم اسپید، کارآگاه معروفِ «دشیل همت» و فلیپ مارلو «ریموند چندلر» مقایسه کرده است. بارها، بلبو را به دلیل جستجو در زمان گذشته و از دست رفته‌اش به پروست تشبیه می‌کند. نمونه‌های زیادی از این ارجاعات ادبی در کتاب وجود دارد. اکو همچنین به اکثر دوره‌ها و وقایع مهم تاریخی اشاره کرده است؛ مثلا برای توصیف و سرگذشت معبدی‌ها، به دوره جنگ‌های صلیبی می‌رود؛ قرن‌ها را یکی پس از دیگری جلو می‌آید تا به انقلاب فرانسه می‌رسد، از سال‌های حکومت ناپلئون می‌گذرد و به قرن بیستم می‌رسد و وارد جنگ جهانی دوم می‌شود و درگیری‌ پارتیزان‌ها و فاشیست‌ها را نشان می‌دهد. اکو حتی به تحولات و اعتراضات دانشجویی سال 1968 اروپا هم اشاره کرده است و داستان اصلی هم در دهه 1980 می‌گذرد.

ـ پایان تاریخ، آغاز افسانه

اما این معبدی‌ها چه کسانی‌اند. معبدی‌ها در جریان جنگ‌های صلیبی موفقیت‌های زیادی کسب کرده بودند، صاحب ثروت کلانی شده و به مرور به فرقه‌ای خودمختار و قدرتمند تبدیل شده بودند؛ به طوری که هیچ مقامی به جز پاپ نمی‌توانست روی آن‌ها نظارت داشته باشد. همین هم باعث دشمنی فلیپ چهارم با آن‌ها شد و در سال 1307 تصمیم گرفت معبدی‌ها را در فرانسه دستگیر کند. در جریان این دستگیری‌، اکثر آن‌ها محاکمه و اعدام شدند. از اینجاست که تاریخ تمام، و افسانه آغاز می‌شود. اولین مواجهه این سه نفر با بخش عجیب زندگی معبدی‌ها که جایی در تاریخ و کتاب‌ها نوشته نشده بود از همین‌جا شروع می‌شود؛ یعنی از جایی که فردی با اطلاعات و پیغامی رمزی به انتشارات آن‌ها می‌آید و آن اطلاعات عجیب را با آن‌ها به اشتراک می‌گذارد. او ادعا می‌کند که دو روز قبل از دستگیری معبدی‌ها در سال 1307، بعضی از آن‌ها فرانسه را به مقصد نامعلومی ترک می‌کنند و از آن زمان به بعد حتی تا همین امروز هم این فرقه به صورت مخفیانه و زیرزمینی به حیات خود ادامه داده است. معبدی‌ها قصد انتقام داشتند و نقشه کشیده بودند که دنیا را فتح کنند. آن‌ها از یک قدرت بزرگ خبر داشتند که با آن می‌توانستند دنیا را در دست بگیرند. اکو با این چالش، اولین و مهم‌ترین گره را در داستان ایجاد کرده و ما و آن سه نفر را برای ادامه دادن ماجرای معبدی‌ها کنجکاو می‌کند و مخاطبان را به دنبال داستان می‌کشاند.

طرح معبدی‌ها رسما وقتی آغاز می‌شود که رئیس انتشاراتی که این سه نفر در آن کار می‌کردند، پیشنهاد کرد که پروژه‌ای را با محوریت انتشار مجموعه کتاب‌هایی درباره علوم خفیه و فرقه‌های سری که مخاطبین گسترده‌ای داشت، شروع کنند. با آغاز پروژه، نسخه‌های دست‌نویس زیادی به دست این سه نفر می‌رسد؛ سه نفری که به نویسندگان علوم خفیه و نسخه‌های دست‌نویس‌شان با تمسخر نگاه می‌کردند. آن‌ها از دلِ دست‌نوشته‌ها، کتاب‌ها و اسناد تاریخی، ملاقات‌ها، صحبت‌ها و بحث‌هایی که بین خودشان می‌کردند، طرح را مثل یک پازل کنار هم می‌چیدند و شکل می‌دادند. اما بیشتر طرح را‌ با حدس و گمان و تخیل طراحی می‌کردند. ما هم پابه‌پای این سه شخصیت با طرح جلو می‌آییم و می‌خواهیم به تمام رمز‌ها و گره‌های داستان دست پیدا کنیم. نحوه روابط این سه نفر با خودشان و با دوستان و اطرافیانشان و صحبت‌های روشنفکرانه‌ای که با هم رد و بدل می‌کنند، و البته اگر حال و هوای ایتالیایی داستان را هم در نظر بگیریم، خواننده را به یاد فیلم‌های فلینی می‌اندازد.

ـ همه‌چیز در زیرزمین است

طی همین تحقیقات بود که متوجه شدند که این فرقه‌های سری‌، با راه‌اندازی شبکه‌های زیرزمینی و تونل‌‌ها مدت‌هاست که زیر زمین ساکن هستند. اینجا بود که با جریان‌های زیرزمینی آشنا شدند. جریان‌های زیرزمینی راهی بود برای رسیدن معبدی‌ها به نقطه‌ و کانونی در زمین که قدرت بی‌نهایتی در اختیار آن‌ها می‌گذاشت؛ قدرتی که حتی بالاتر از بمب اتم بود. معبدی‌ها تنها به کمک آونگ فوکو می‌توانستند این نقطه کانونی را پیدا کنند. هر چقدر این سه نفر جلوتر می‌رفتند، طرح خیالی‌ای که خودشان درآورده بودند را بیشتر باور می‌کردند؛ مثل نویسنده‌ای که چیزی که خودش خلق کرده و وجود ندارد را به تدریج باور کند. به تدریج گروه به یافته‌ها و اطلاعات جدیدتری می‌رسید؛ بعضی از وقت‌ها ممکن بود یافته‌های قبلی‌ را اصلاح کنند یا آن‌ را کنار بگذارند؛ چیزی شبیه «همه مردان رئیس‌جمهورِ» پاکولا! در جریان تحقیقات‌شان متوجه شدند، گروه‌ها و فرقه‌های دیگری نظیر گلگون‌صلیبی‌ها، یسوعیان، فراماسون‌ها، یهودیان، حشاشین قلعه الموت با معبدی‌ها در ارتباط هستند که هر کدام از این فرقه‌ها برای رسیدن به آن نیروی عظیم تلاش می‌کنند. این حجم از ارتباط و پیچیدگی، آن‌ها را واقعا سردرگم کرده و ترسانده بود.

ـ زندگی چیز دیگری‌ست

تمام زندگی این سه نفر به کار و پرونده معبدی‌ها معطوف شده بود و خود و زندگی‌شان را فراموش کرده بودند. هر متنی را که به دستشان می‌رسید، بر اساس دانسته‌هایشان رمزگشایی می‌کردند و فکر می‌کردند، پسِ هر چیزی معنایی وجود دارد که با معبدی‌ها در ارتباط است. آن‌ها به این پرونده معتاد شده و زیاده‌روی کرده بودند و این عواقب جدی‌ای برایشان داشت. هر کدام از این سه نفر به سرنوشت عجیبی دچار شدند. معبدی‌ها طرحی را که این سه نفر از خودشان درآورده بودند و اصلا واقعیتی نداشت را باور کرده بودند و مطمئن بودند که بلبو از راز بزرگ باخبر است، از او خواستند که آن‌ها را هم مطلع کنند، اما بلبو واقعا چیزی نداشت که به آن‌ها بگوید؛ چرا که اصلا رازی وجود نداشت. همه چیز توهم و خیال بود. نویسنده در انتهای کتاب، مخاطبانش را با این حقیقت که تمام ماجرای آن نیروی بزرگ نهفته در زمین، برساخته ذهن این سه نفر و تنها یک خیال است، مخاطبانش را شوکه می‌کند. اکو نکته جالبی درباره معبدی‌ها و در واقع درباره تمام انسان‌ها مطرح می‌کند؛ اگر فرض کنیم که راز بزرگ وجود داشت و بلبو آن را به معبدی‌ها می‌گفت، آن‌ها دیگر چه چیزی برای ادامه دادن داشتند. شاید دیگر زندگی برای آن‌ها معنا نداشت، آن‌ها برای پیدا کردن رمز، زندگی می‌کردند و حال اگر این راز برملا می‌شد، دیگر دلیلی برای زنده بودن نداشتند. ما هم در زندگی‌ غرق رمز و رازهایی شده‌ایم که اگر روزی پرده کنار برود و متوجه خالی بودن آن چیزهایی که سال‌ها خود را با آن‌ها سرگرم کرده بودیم، بشویم، ناامید و سرگردان خواهیم شد. برای سال‌ها گمان می‌کردیم که زندگی به همین رمز و رازها خلاصه می‌شود، اما بالاخره متوجه می‌شویم که زندگی اصلا چیز دیگریست.

یکی از چیزهایی که می‌توان از این کتاب انتظار داشت، اما به آن اشاره‌ای نشده، توصیف جامعه‌ای است که به جادو تمایل زیادی پیدا کرده است. اکو به تاریخ توجه زیادی کرده، اما به علت یا علت‌های این تمایل همگانیِ مردم به جادو اشاره‌ای نمی‌کند. شاید جادو زمانی اوج می‌گیرد که مردم از دین فاصله گرفته باشند؛ شاید جادو و افسانه می‌خواهند به نحوی جای خالی دین را که برای معنابخشی به جهان ضروری است، پر کنند. حال که جوامع از دین فاصله گرفته‌اند، چه چیزی می‌تواند بیشتر از جادو، این جدایی و درماندگی را جبران کند. برای توضیح بیشتر می‌توان از داستایفسکی یاد کرد. او در رمان‌هایش از جوامعی می‌گفت که آمار جرم و جنایت در آن بالا رفته بود؛ داستایفسکی تمام ابعاد آن جامعه و مردمی که در آن زندگی می‌کردند را بیان و به درون زندگی شخصیت‌هایش نفوذ می‌کرد و سعی می‌کرد علت این تغییر و گرایش مردم به جنایت را پیدا کند؛ او بود که شاید بیشتر از هر نویسنده دیگری جای خالی دین را در زندگی مردم نشان داد و علت رشد جنایت‌ها را فاصله گرفتن انسان از دین ‌دانست. در آونگ فوکو، ما میان مردم نمی‌رویم، در جمع چند روشنفکر مانده‌ایم و نهایتا در چند مراسم و آیین بومی شرکت می‌کنیم؛ اما تصویری که در آن رفتارها و خلق و خوی مردم را به ما نشان بدهد، وجود ندارد، به همین دلیل هم نمی‌توانیم بفهمیم که چرا جوامع به سمت جادو متمایل شده‌اند.

وقتی در انتهای کتاب مشخص می‌شود که راز معبدی‌ها، رازی که سال‌هاست عده زیادی به دنبال آن هستند، یک توهم است و اصلا وجود ندارد، به یاد اصطلاح «مک‌گافین» می‌افتم که هیچکاک آن را به کار می‌‌برد. مک‌گافین همان موضوعی است که از ابتدای داستان، همه شخصیت‌ها به دنبال آن هستند، اما در واقع آن موضوع اهمیت زیادی ندارد، موضوع بهانه‌ای است برای شناخت ما از شخصیت‌ها، زندگی‌شان و نحوه رفتار و سروکله زدن آن‌ها با مشکلات و با یکدیگر. در «آونگ فوکو» هم با اینکه سه چهارم داستان به معبدی‌ها اختصاص دارد، اما در انتها متوجه می‌شویم که معبدی‌ها مهم نیستند، چیزی که مهم است، زندگی این سه شخصیت و نوع نگاهشان به زندگی و تجربه‌های آن‌هاست.

ـ برون ز خویش کجا می‌روی؟

اکو بارها بلبو را به پروست تشبیه می‌کند، او هم در یادداشت‌هایش که ما در داستان مرتب با آن‌ها مواجه می‌شویم، به دنبال زمان گذشته‌اش می‌گردد، گویی چیزی را در گذشته از دست داده و حال با نوشتن، دنبال آن می‌گردد. این لحظه خاص به کودکیِ بلبو تعلق دارد، دوران جنگ جهانی دوم، وقتی که بلبو در یک گروه موسیقی، ترومپت می‌زد؛ همان لحظاتی که برای دقایقی احساس کرده بود که زمان را در اختیار گرفته است. بلبو کسی بود که همیشه آرزو می‌کرد نویسنده شود؛ اما موفق نمی‌شد؛ ولی با ورودش به پرونده معبدی‌ها، اوضاع فرق کرد، او متوجه شد که با همین طرح دست به آفرینش زده است؛ او برای معبدی‌ها و شخصیت‌های مرتبط با آن داستان می‌نوشت. به خاطر همین بود که خودش را غرق طرح کرد و گذشته‌اش را از یاد برد؛ او دنبال چیزی می‌گشت که معنایی نداشت و از لحظات کودکی‌اش غافل شد. مکاشفه اصلی برای بلبو همان چند لحظه خاص دوران کودکی‌اش بود که دیگر باز نمی‌گشتند، اما به اشتباه تصور می‌کرد که می‌تواند از طریق طرح معبدی‌ها که پوچ و بیهوده بود، به حقیقت برسد. شاید ما آدم‌ها هم همیشه بیرون از خودمان دنبال حقیقت می‌گردیم.

 

عنوان: آونگ فوکو/ پدیدآور: اومبرتو اکو، مترجم: رضا علیزاده/ انتشارات: روزنه/ تعداد صفحات: 884/ نوبت چاپ: ششم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید