مجله الکترونیک
نویسنده
بازخوانی معضلات روزمره آدمها در جنگ
«لهجههای غزهای» را میتوان این طور ترجمه کرد: بیا تا به تو بگویم، که ما چگونه زندگی میکنیم. بیا با ما و این وحشت مدام همراه شو تا شاید در دل این همه تلخی، نسیم کوتاهی از رویا به صورتت بخورد.
«خون دریا» داستانی عاشقانه و دردآلود
خون دریا عاشقانه منصفانه و دردآلودیست. گناه این دو نفر انگار این است، که دیگری را بیشتر از خود دوست دارند و تن به زخمهایی میدهند که مرهمی برایش نیست. سارا عاشقی بلد است و عاشقی را بلد بودن، یعنی تحمل زخم را داشتن.
مروری بر رمانی که اقتباسش چنگی به دل نمیزند
احساسات در رمان «شبهای روشن» بیپرده روایت میشوند، انگار کسی که عاشق میشود، صفات دیگری چون صداقت ناخواسته در وجودش بیدار میشود و همین عشق را ارزشمندتر میکند.
روایتی که تصویری تازه از مشهد را نشان میدهد
«ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین» یک موقعیت جذاب است که حیف میشود. تصویری تازه از مشهد و زائرانش، در محاصره لودر و تراکتور و خاک و سیمان.
مروری بر اثری که میتواند وسوسهانگیز باشد
رمان «دستهای کوچولو کف میزنند» شبیه یک غذای فستفودی ست. یا اشباعتان میکند یا زده میشوید.
«آهسته آهسته برایم بخوان» غم را به تصویر میکشد
«آهسته آهسته برایم بخوان» از رشادت حرف نمیزند. غم را به تصویر میکشد. غم در چهره زنان که به قول خسرو، غم چهرهای زنانه دارد اما جنگ نه.
مروری بر «پیرمرد و دریا»
سانتیاگو ته قصه را میداند، پس چرا میجنگد؟ او داستان رد خون در دریا را از بر است. میداند که خون، آن هم خونِ بسیارِ این ماهی بزرگ مشام کوسهها را تیز میکند. باله کوسهها از انتهای دریای شب پیداست. شیرینی صید ماهی حالا به تلخی میزند. هر تکهای که در این مبارزه ناعادلانه از بدن ماهی کنده میشود، خون بیشتری به دریا میریزد و کوسههای بیشتری را به سمت پیرمرد و تحفهاش میکشاند. اینجا مهمترین بخش داستان است. سانتیاگو طوری از ماهی محفاظت میکند که انگار او و ماهی یکی شدهاند.
پدرهایی که فرصت نکردهایم دوستشان داشته باشیم
آرنو گایگر، نویسنده اتریشی، از روزهای تاریک پدرش برایمان نوشتهاست. روزهایی که او و دیگران علائم بیماری پدر را نمیدیدهاند و رفتارهایش را گذاشتهاند به حساب لجبازی و لجاجتی که در سن بالا بروز پیدا میکند.
درباره «سوران سرد» رمانی پر از تصویر
در انتهای داستان «سوران سرد» دلمان میخواهد این سربازان را برداریم و ببریم به جایی امن، به جایی گرم، به خانه.
مروری بر رمان برگزیده جایزه جلال آلاحمد
او خودش را باعث بدبختی زنی میداند که شاید به قدر مادرش دوستش داشته، بانو، مادر دوم مهربانش. همان که مادر اسوف را کنار خودش میپذیرد و او و دو پسرش را از سر لطف به زندگیاش راه میدهد. اسوف خیال میکند که اگر در دوران نوجوانی از زور بیپولی و بیسرپرستی و هزار نگاه […]
مروری بر داستان «فصل توتهای سفید»
فصل توتهای سفید به داستان زنان رنج کشیدهای میپردازد که حقشان بیوفایی و نامرادی نیست. زنانی که دستانی زبر و چهرههایی زمخت دارند و در کارخانه آجرپزی کار میکنند. زنانی که خیانت میبینند و با وجود تمام نفرتشان از همدیگر باز نمیتوانند به دلسوزیشان غلبه کنند و بیکسی یکدیگر را نادیده بگیرند. بدبختی مدام نتوانسته […]
روایتی از یک آری و هزار اندوه
فخری در طول این زندگینوشت به تمام این سوالات پاسخ میدهد. به حس و حالی که تجربه کرده میبالد و تلاش میکند بخشی از آن فضای معنوی و آرامشبخش را برای ما بسازد. همان چیزی که باعث شده پای این زندگی بماند. بهشتی که در پس هر لذت کوتاهش، غم از دست دادن رخ نشان […]
«کتابخانه نیمهشب» و روایتی از زندگیهای نکرده
انتخاب کردن مرگ کار سادهای نیست. اما نورا انتخابش میکند و آن جاست که پایش به جهانهای موازی باز میشود. نبرد همینجا تمام میشود. مرگ میگریزد و زندگی آغاز میشود. هزار هزار زندگی! دنیایی که میشود تویش همه چیز باشی و هیچ چیز نباشی. میشود دنبال شادی بگردی و در میلیونها زندگی پیدایش نکنی. میشود […]
«جان بها» و شتابزدگی در روایت
ما ابراهیم را نمیشناسیم. این نشناختن و مرموز بودن تا یک جایی به نفع داستان است و آن را به سرعت پیش میبرد. تا جایی که استعفانامه ابراهیم در جیبش است، همراه دیگران در آتش و دود میدود و باتوم میخورد؛ اما از یک جایی به بعد این شخصیتپردازیِ اندک، برای نقش مهم و تاثیرگذارش […]
قهرمانان واقعی «هفت روز آخر» را از یاد نخواهید برد
در جریان کتاب، آدمها کمکم از القابشان فاصله میگیرند و دیگر به چشم رزمندگانی که قرار است درگیر مبارزه همیشگیشان باشند، نگاهشان نمیکنید. اینها انسانهاییاند که مبارزه تازهای انتظارشان را میکشد. انسانهایی به تنگ آمده از تشنگی و گمگشتگی در مسیرهای سنگلاخ. این نکته مثبت اثر است. این که از القاب و عناوین میگذرد و […]
روایتی از دل مردمان کویر
زریدوزی ردایش که روی خاک کشیده میشود و چشمان میرجان را به زمین میکشاند، تا حرمت سفره میزبانش را به نگاه حرام نشکند. میزبانی که تیمارش کرده و از تلف شدن نجاتش داده. میرجان همهچیز را برای او میگوید. از آغاز شوربختی، روزی که دار و دسته رئیس به دهشان ریختند و او را به […]
گیر افتادن شخصیت داستان بین ملکتاج و دکتر مصدق
نمیشود به دکتر حق نداد. گذشته آدمها گاهی آنقدر بدبیاری دارد که دیگر بازگشت به روزهای عادی ناممکن به نظر میرسد. قسمتهایی از داستان که دکتر از زخمی کردن ملکتاج حرف میزند و علتش را کسی جز خودش نمیداند، هم خندهدار است و هم دردناک. خواننده نمیداند با این بازنده تمام عیار چه کند! برایش […]
مروری بر تازهترین اثر محمدرضا بایرامی
ـ شده از چیزی بدت بیاید و کارت بشود همان یک چیز؟ برای صابر شده. چه در جوانیاش که نگهبان تاکستان بود و مجبور بود شبها بنشیند به نگهبانی و با گلوله ساچمهای قورباغهها را هدف بگیرد، چیزی که حتی یادآوریاش هم حالش را بههم میزند؛ چه حالا که گفتهاند باید تک تیرانداز منطقه باشی […]
تصویر بیپرده تولستوی از مرگ
درد باعث میشود ایوان از خانوادهاش دلخور باشد، از آنها که انقدر راحت و بدون درد در عمارتی که او عمرش را برایش گذاشته؛ قدم میزنند و زجر کشیدن ایوان مایه عذاب وجدانشان است. اصلا حضور ایوان که تندخو و بیمار است، آزردهشان میکند. این آزردگی دو طرفه است. ایوان مهر میخواهد و خانوادهاش مهری […]
«سلولهای بهاری» و قهرمانی بیادعا
سلولهای بهاری روایت اشک و لبخند است، روایت زمین خوردن و بلند شدن، روایت پای چیزی ماندن و برایش جنگیدن تا انتهای راه، حال آن که علم را انتهایی نیست. نقل قولیست از دختر دکتر بهاروند که به یکی از همکلاسیهایش میگوید: «رویان جای آدماییه که تا سر حد مرگ کار میکنن» و این بهترین […]
راه دشواری که نویسنده «عقیله» انتخاب کرده است
همچنان که راوی کتاب نیز اول شخص با مخاطب است و درست است که شیوه تازهای برای روایت زندگانی آن حضرت محسوب میشود، اما با جلو رفتن اثر میفهمیم که نویسنده با انتخاب این زاویه دید حسابی دست و پای خودش را بسته و اثر را در تاروپود احترام گیر انداخته است. نکته دیگر دوگانگی […]
پرت شدن به دنیای غریب با روایت زنانه
از تمام اینها که بگذریم، فرهنگ زنان فرانسوی زمین تا آسمان با فرهنگ زنان مسلمان عرب تفاوت داشت. مادر امین تا به حال از خانه بیرون نیامده بود، پا در کوچههای خاکی و نارنجی رنگ مدینه نگذاشته بود و شهر را تنها از پشت پنجرههای مشبک دیده بود. درسی نخوانده بود و تمام زندگیاش در […]
معمولی بودن بد است؟
«گاف» داستان زن جوانیست که تلاش میکند تاثیرگذار باشد. همچنان که رسالت معلمان بوده، از دیرباز تاکنون. آنها که چراغ راه بودهاند و نور و ماهتاب و هر شیء تابناک دیگری که راه را روشن کرده و گاها نیز خود را به آتش کشیدهاند، تا اثری از خود بر جای بگذارند. فارغ از رنگ و […]
«خانه ادریسیها» و سخن عشق و آزادی
اشیا در این رمان آنقدر با شخصیتها عجین میشوند که انگار جزئی از وجودشان هستند. نه به خاطر دلبستن شخصیتها به آن چه دارند، که به خاطر جاگیری دقیق و مناسب شی در داستان. ادوکلن کاوه، شال کشمیر خانم ادریسی، نشانهای شوکت، روسری تیرهرنگ لقا، تصویر راهبهای در اتاق… تنها یادگار خانم ادریسی از شوهر […]
جهان تیره، طنز نیست!
در «خواهران پییرس» هم جزئیات فضا را باورپذیر میکند. جایی که نویسنده ظاهرشان را توصیف میکند، از موهایشان میگوید که شبیه کنف شده، دستهای زمختشان، ظرافتی که از دست دادهاند و آخرین اتفاقی که باعث میشود باز به انزوایشان برگردند؛ اما این بار خشنتر. زنانی که با آمدن مردی متوجه خانه خالیشان میشوند و تلاش […]
راویان «فراموشان» جاماندگاناند
آنهایی که جا ماندهاند یا پشیمان اند یا صدای سکههای زر گوششان را پر کرده، راویان «فراموشان»اند و خود نیز فراموش شدهاند. حالا همه در سوگ نشستهاند و از این فراموششدگان میخواهند تا کربلا را پیش چشمشان تصویرکنند، تا هرگز آن چه کردهاند را از یاد نبرند که از یاد رفتنی نیست. راوی اول قاصد […]
گره خوردگی «آخرین انار دنیا» با واقعیت
«آخرین انار دنیا» قصه رنج است، قصه گداختن انسان است، قصه نابودیست. و در آخر، قصه انسان در مواجهه با قدرت است. قصهای که با لطافتی شیرین روایت میشود اما در هر برگش از زخمی بر انسان حرف میزند. با توصیف انتظار و بیابان و رمل آغاز میشود و به حقیقتی بیرحم و دهشتناک میرسد. […]
رومن گاری از نجاتدهنده بودن مهر غافل نبوده
«رزا خانم» سرپرست این بچههاست. پیرزن چاق و سن وسال داری که یهودیست و زندگیاش را از راه نگهداری این بچهها میگذراند. او هم روزی فاحشه بوده. زن عجیبی که به گفته مومو زشت است، ترسهای خودش را دارد و هرروز پیرتر و بیمارتر میشود. او هیچ مدرک شناسایی مبنی بر وجود خودش ندارد، از […]
عشق در «عاشقی به سبک ونگوگ» با زیادهگویی گم میشود
بیایید از اول شروع کنیم. ابتدای رمان جذاب است و با روایت البرز، نوکر خانهزاد سرتیپ آغاز میشود که در لانه سگ گیر افتاده. به خاطر نازلی، دختر سرهنگ که عشق همیشگی البرز بوده. از همان بچگی تا حالا. لحظههای گفتن از این عشق آتشین، این از خود بیخود شدگی و خود را فراموش کردن […]
«وصیتها» روایتی است از اشیائی که تنها در لفظ مقدساند
قوانین گیلیاد ترسناک است. زن، تنها در کلام، مقدس به نظر میرسد و برای حفظ این تقدس باید فرزند بیاورد و تسلیم باشد. در گیلیاد فرماندهان طالب دختران کم سن و سالاند و همسرانشان به طرز مشکوکی میمیرند. کسی میتواند در برابر این قوانین تاب بیاورد که حجم وسیعی از خودش را گم کرده باشد، […]
روایت آدمهایی که همهچیزشان را از دست دادهاند
انتظار صبر را زیاد میکند، صبر آدم را پیر میکند و در پیری چارهای جز باورکردنِ انتظار نمیماند، انتظار به طرز بیشرمانهای وسوسهانگیز است. حتی برای زن سرهنگ، اویی که هربار سرهنگ را از خواب و خیالهای شیرینش بیرون میکشد و باز خودش پیشنهاد تازهای میدهد، برای یافتن معوقهای که سهم نظامیان سابق است و […]