از این فصل پیچیده زندگی گفتن و نوشتن هم درست مثل خود تابستان، یک جور غریبی عجیب است. سخت تر از آن، سخن گفتن با نوجوانها است که در هر دوره و نسلی، جور دیگر و جدیدی، سرکشی و بیقراری و نوجویی و پرسشهای عمیق انسانی آنچنان خاص و شکننده و دستنیافتنیشان میکند که آدم گمان میکند نکند خودش اصلاً و ابداً نوجوان نبوده و از آن گذرگاههای هیجانانگیز نگذشته است و فقط این ها نوجواناند، آنهم با ویژگیهای غافلگیرکننده و «هر روز به شکلی بت عیار درآمد»؟
از سخن گفتن سختتر، شعر گفتن برای این گروه سنی است. به همین دلیل هم شاعر برای رده سنی نوجوان کم است و هم در همه دورانی که سرودن برای نوجوانان و تخصصی شدن تولید محتوای شاعرانه باب و دغدغه جامعه شاعران شده، فقط چند اسم معدود در ذهنها ثبت شده و باقی اگر هم سخت کوشیدهاند، جایی در باور و درک و علاقه نوجوانان نیافتهاند و رفتهاند لابهلای کتابها و شعرهایشان پنهان شدهاند.
فقط آنها زبان شعر نوجوان را بلدند که نوجوانی را زیسته باشند. حجت یحیوی هم از آنهاست که سخن گفتن با نوجوانان را برگزیده، چند مجموعه شعر برای نوجوانها دارد و این میدان دشوار را آزموده است. «کاشکی اجازه داشتم» یکی از آنهاست که مهرک با تصویرگری زهرا غلامی جلال به دست طبع سپرده است.
زبان یحیوی در این مجموعه، زبانی سره، صاف و فارغ از پیچیدهگوییهای سانتیمانتال رایج است. او میداند استفاده مسرفانه از تصویرهای خیالی سخت و دور از دسترس ذهن نوجوان، او را از برقراری ارتباط با شعر ناامید میکند.
شاعر، زندگی را همانقدر ساده تصویر می کند که الاکلنگ چیزی را بالا و پایین میکند و فراز و فرود، سختی و آسانی و تلخی و شیرینی میآفریند. یحیوی در شعر «بازی» می گوید:
«یک روز بالا
یک روز پایین
دنیا شبیه بازی الاکلنگ است»
شعر «حرف تازه» هم در مجموعه «کاشکی اجازه داشتم» جزو زیباترینهای کتاب است:
«من برای تو
حرفهای تازه داشتم
کاشکی اجازه داشتم»
شعری که در عین سادگی، مفهوم عمیقی از احساسات سرکوبشده خودخواسته بر اساس موانعی که شاید اخلاق، عرف یا هر چیز دیگری برای شخصیت گوینده ایجاد کرده باشد، منتقل میکند. این تصویر شاعرانه زلال با طراحی گوشی تلفن رومیزی قدیمی، آنهم از آن مدلهای قدیمی گرد و قلنبه آلمانی که سیم فرفریاش در زمین جا گرفته و روی دسته گوشی و گردیهای دو سر گوشی و دهنیاش گل و گیاه روییده، به کمال رسیده است. در واقع واژهها و تصویر به بهترین شکل مکمل یکدیگر شدهاند؛ ترکیبی از کلمات موزون، نوستالژی، غبار زمان و زیبایی حرفهای نگفتهای که حاصل زیبا دادهاند و شدهاند گل و گیاه.
در بخش دیگری میخوانیم:
«خوش به حال کوهها
بیقرار نیستند
روی دوش کوه دیگری سوار نیستند
کوهها همیشه کوه ماندهاند
با شکوه ماندهاند»
کوهها در تصویر ذهنی شاعر جان گرفتهاند؛ موجودات زندهای که بینیاز از دیگران، همواره ایستاده و استوار ماندهاند و حس حسرت شاعر را نسبت به خودشان برانگیختهاند. آنها بیقرار هیچچیز نیستند و هیچ دغدغهای از بلندی قامتشان کم نمیکند.
اینها مفاهیمیاند که در نوجوانی و اوج دوران بحرانی جستوجوی هویت و گمگشتگی بین راه درست و نادرست، خوب و بد، خیر و شر و یافتن آینهای که تصویر واقعی نوجوان را بنمایاند، حکم کیمیا را دارند؛ مخصوصاً وقتی شیرین و آهنگین و شاعرانه بیان شوند.
حسن ختام «کاشکی اجازه داشتم» شعر «نام تو» است که بدون تصریح به مفاهیم و دست به دامان شدن به واژگان مستقیم دارای بار مذهبی، حسی لطیف از صلوات بر حضرت محمد مصطفی (ص) را به یاد میآورد و قدرت شاعر را در انتخاب کلمات، زاویه نگاه و چیدمان هنرمندانه تصویرها به رخ میکشد:
نام تو
تا به ذهن باغچه خطور کرد
باغ را
غرق نور کرد
بعد از آن
هر گلی که باز شد
زیر سایه گل محمدی
سرفراز شد…
عنوان: کاشکی اجازه داشتم/ پدیدآور: حجت یحیوی، تصویرگر: زهرا غلامی جلال/ انتشارات: مهرک/ تعداد صفحات: 40/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/