آن شب را چنان خوابیدند اهالی کاروان که گویی آخرین شب حیاتشان است؛ هرچند که اطرافشان تفنگچیها بودند. کسی را یارای هماوردی با نایب حسین و اعوان و انصارش نبود. فردا که قافله دوباره قطار شد به عزم مقصد، جوانی سوار بر اسب، از دور پدیدار شد که هیکل رشید و اندام ستبرش همه را به هول و ولا انداخت.
ترس بر دلها غلبه کرد و زهرهها ترکید؛ اما بهزودی جوان بالابلند کاشی نزدیک شد و غبار دلهره فرونشست. آقامیر بود که بیواهمه و تنها سفر میکرد.
حوالی پل هنجن که شدند، فاجعه رخ نمود. راهزنان هجوم آوردند و به دمی لشکر تفنگچیها را تارومار کردند. چند نفری فقط مانده بودند که سد راهشان شوند؛ ولی زور حریف میچربید و عنقریب بود که غالب شود.
بهیکباره اما سواری از پشت سر راهزنان تاختکنان به سمتشان آمد. فلاخن میچرخاند و هر بار که رها میکرد، قلوهسنگ بود که راهزن میپراند. یکییکی نقش زمین میشدند و سوار پیش میآمد تا نزدیک شد و حلقه راهزنان از هم گسست.
خودش بود: آقامیر کاشی. پهلوانی که از آن روز که نه، از خیلی پیشتر، آوازهاش در کاشان پیچیده بود و بهزودی مثل افسانههای پریان، نُقل مجالس شد.
جز پهلوانی هیچ وصفی شایسته آقامیر نبود. آنقدر جان و توان در راه حمایت از مردم کاشان بذل کرد که پهلوان رضا گرجی دوز كاشانی، پيرپهلوان شهر که وصف جوانمردی آقامیر حتی در رویارویی با راهزنان و غارتیان را شنیده بود، آقامیر را سرحلقه پهلوانان کاشان نامید و اسوهشان برگزید تا سلوک و منش او را پیشه کنند. آقامیر ابرپهلوانی بود که جذبه و حرمتی وافر میان مردم داشت و فرهنگ و اخلاق پهلوانی چون گوهری تابناک در صدف جانش میدرخشید.
داستان جنگ او با شير فراری از قفس و فراشهاي قجری يكی از شنیدنیترين داستانهای پهلوانان این مرزوبوم است. مسعودميرزا معروف به ظل السلطان، پسر ناصرالدين شاه قاجار و والی اصفهان، قصد کرد شيری درنده را بههمراه چند حیوان دیگر پيشكش سلطان صاحبقران کند. حیوانات در قفس از پیش و فراشها و داروغهها از پس روان شدند تا به تهران و قصر پادشاهی بروند. میانه راه، عزم ورود به کاشان کردند. قشقرق شد. انبوه جماعت که از دیدن قفسها و حیوانات شگفتزده شده بودند، داروغهها را به وسوسه انداخت که خلایق را سرکیسه کنند. بابت سیاحت حیوانات پول طلب کردند و همین سر دعوا را باز کرد. در همین حال شیری از قفس فرار کرد و به مردم حملهور شد. اگر نبود آقامیر که با شیر گلاویز شد و به چاهش افکند، معلوم نبود چه بر سر مردم بیاید.
داستان چنان پیچید و پیچید که به گوش شاه قاجار هم رسید. شاه قاجار دریافت که آقامیر نه فقط شیر که طومار نوچههای حکومت را هم در هم پیچیده است. پس پهلوان را به همراه خانوادهاش تبعید کرد به مشهد؛ هر چند که آقامیر شیرگیر آنجا هم كمر به خدمت خلق خدا و مقابله با ستم و جور زمانه بست.
***
کتاب «پهلوان شیردل» از مجموعه کتابهای «پهلوانان» بهقلم احمد عربلو و تصویرگری سعید خالقی داستان پهلوان آقامیر کاشی است که بهحق دل شیر داشت.
تهمتنی که عربلو در این کتاب به سراغ روایت شیرینترین داستان زندگی و دلاورمردیهایش رفته، در ذهن او و تصویرگر کتاب که رسانه کمیک استریپ را برای بازگوکردن ماجراها برگزیدهاند، حس و حال کودکان رده سنی «ب» و نوجوانان را با هم درگیر میکند.
سختکوشی عربلو در خلق این کتاب برای مرکز تلویزیون و انیمیشن حوزه هنری را انتشارات سوره مهر به ثمر نشانده و این کتاب را در سال 1398 به انتشار رسانده است.
کتاب با شرحی بر «کمیک استریپ» و ویژگیها و کارکردش افتتاح میشود. سپس برای ورود و آشنایی خواننده، نقلی میکند از کلیت شخصیت و زندگی جوانمرد کاشی. در ادامه، هر قاب از کتاب، نمایی از داستان نبرد آقامیر با شیر فراری را پیش چشم خواننده میگذارد. استخدام کلمات و زبان بیان حکایت آن را به طبع نوجوانانه نزدیک میکند و در کنار تصاویر زیبا و سنجیده و بهقاعده از حیث زاویه نگاه و چیدمان عناصر بصری، درک و خوانشی ساده و روان را برای مخاطب خویش فراهم میکند. با اینکه این برش ازندگی پهلوان ایرانی، برشی کوتاه و گذراست، اما نویسنده کتاب آگاهانه به سراغ درخشانترین سکانس زندگی دلاور کاشی رفته و در عین ایجاز، هم از اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسی و اجتماعی عصر قصه گفته و هم آنچنان حق کلام را درباره پهلوان ادا کرده که سیمای قهرمان کتاب در متنی روشن وضوح یافته است.
مطالعه این کتاب حتماً برای فرزندان کودک و نوجوانمان جذاب و شیرین خواهد بود؛ سفری به دنیای عیاران ایرانی که هم آینه اسلام و ایرانیتاند و هم بخش مهمی از تاریخ و سنن و فرهنگ ایرانیان حاصل جوانمردیهای آنان است.
عنوان: پهلوان شیردل؛ قصهای از زندگی پهلوان میرکاشی از مجموعه پهلوانان/ پدیدآور: احمد عربلو، تصویرگر: سعید خالقی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 34/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/