«قمارباز» هیچگاه نمیتواند به یک نقد سادهباورانه علیه فعل قماربازی فروکاسته شود بلکه این اثر انتقادی است به تمام زندگی بشر. در این کتاب بارها به کلمه «چرخ» برخورد میکنیم با این تفاوت که گاهی مراد از چرخ، چرخ بازی رولت است و گاهی چرخ زندگی. اتفاقات کتاب در یک شهر خیالی اتفاق میافتد. شهری به نام رولتنبورگ که ترجمهاش میشود «قمارشهر». داستان را از زبان یک معلم سرخانه به نام الکسی ایوانوویچ میشنویم که با ژنرال و خانوادهاش عازم سفر شدهاند.
داستایوفسکی در این کتاب حداقل به چندین موضوع حمله میکند و سرنوشت هر یک از آنان را پیگیری میکند تا رسالت پیامبرگونهاش را در ادبیات داستانی به انجام برساند. رسالتی که میخواست، با نوشتن ادامهای بر «برادران کارامازوف»، به اتمام برساند اما مرگ، او را اجازهای اینچنین نداد. یکی از موضوعات مورد نقد در این اثر حال و هوای بورژوازی و اشرافی زمانه است. ژنرال که مردی مالباخته است هر کاری میکند تا ثروتمند به نظر برسد. این میل به تجملخواهی تا آنجا پیش میرود که وی علناً خواستار و منتظر مرگ خاله (در داستان مادربزرگ هم خطاب شده است) ثروتمندش است بهگونهای که دائم در حال نامهنگاری است تا خبر مرگ خاله را به دست آورد اما ناگهان خاله خود را به شهری که ژنرال در آن قرار دارد میرساند و با خدموحشم وارد هتل میشود. داستایفسکی یک پرسشگر واقعی است. او شکاک ادبیات است و مؤمن مسیح. گویی ادبیات راهی دور از چشم مسیح است تا داستایفسکی بتواند در آن شکورزی کند و سؤال بپرسد. مهمترین سؤال داستایفسکی در «قمارباز»، سؤالی آنتولوژیک (هستیشناختی) است. او با خلق شخصیتهای مختلف، قمارِ هر شخصیت بر سر زندگیاش را بررسی میکند. ژنرال روی شهوات و امیال قمار میکند. او که همسرش را از دستداده عاشق بانویی فرانسوی میشود. این بانوی فرانسوی چشم امید به ثروتی دارد که قرار است از خاله ژنرال به او برسد. این بانوی فرانسوی بر روی زیبایی زنانهاش قمار میکند و وقتی میفهمد ژنرال را یارای خرید این زیبایی نیست به او پشت میکند و با پولی که الکسی از قمار و برای بدهی پولینا به دست آورده است راهی پاریس میشود و چند صباحی را غرق در تجملات زندگی میکند. دختر ژنرال و معشوقه راویِ قصه، یعنی الکسی ایوانوویچ بر روی غرور و تعصب و الکسی ایوانوویچ بر روی میز قمار، قمار میکنند. سرنوشت هرکدام اما سرنوشتی بدفرجام است. ژنرال کارش به دیوانگی میکشد، پولینا از عشق دور میماند و الکسی ایوانوویچ ریشههای شرم را در خود حس میکند. شرمی که تنها با خلاص شدن از قمار، از او هجرت میکند.
علاوه بر این «قمارباز» یک نقد فرهنگی هم هست. نقدی برآمده از روسمآبی. الکسی نماینده مردم روسیه است. ژنرال نمادی از اشرافیت در حال فروپاشی است. برخورد الکسی با بانوی فرانسوی سانتیمانتالیسم فرانسوی را به چالش میکشد و شخصیت آلمانی داستان یعنی کنت وورمرهلم را تهی از فروتنی میداند. داستایفسکی با خلق فضایی چندملیتی از جانب الکسی ایوانوویچ نگاهی جامع به اروپای زمان خود میاندازد. شاید بتوان گفت داستایفسکی بسیاری از نظرات خودش درباره قمار را از زبان الکسی ایوانوویچ بیان میکند. این شخصیت، شیوه گردآوری ثروت را به روش فاتر (پدر) آلمانی نقد میکند. او از زنجیرهای که اشرافیت را میسازد و بورژوازی را شکل میدهد گلایه میکند: این فرایند که پدرانی نسل در نسل تلاش کنند و ذخیره داشته باشند تا فرزندانشان یکجا همه آن ثروت بادآورده را تصاحب کنند. داستایفسکی اینگونه توجیه میکند که شیوه ثروتاندوزی آلمانی از طریق سعی و قناعت شرافتمندانه، غیر شرافتمندانه است و روسها هم از آنجا که نیاز به ثروت دارند مجبورند به قمار روی بیاورند.
پول همانطور که بعدها توضیح میدهم در جهانبینی داستایفسکی نکوهیده و پست است. برای همین است که راه شرافتمندانهای برای به دست آوردن آن نمیشناسد. راهی که در فرمی دیگر، بعدها خود را در «جنایت و مکافات» نشان داد. الکسی ایوانوویچ حتی آنان که فقط برای سرگرمی بازی میکنند را تحقیر میکند تا قمار را به مرتبه یک حرفه شرافتمندانه برای داستایفسکی بالا ببرد. شاید انتهای شرافتمندی برای به دست آوردن چیزی که شریف نیست، بیشرفی باشد. اما اینها همهوهمه توضیحاتی برای جنون درمانناپذیر داستایفسکی به قمارند. او هیچگاه نتوانست دست از قمار بشوید اگرچه در سالهای میانسالی تا پایان عمرش کمتر به آن دست زد.
ـ قمار: آگاهی از بیارزشیها
پول واجد اهمیتی بسیار برای زندگی آدمی است. بهگونهای که هرکس در هر جایگاهی از ثروت که ایستاده باشد با خودش میگوید اگر پول بیشتری داشته باشم آدم دیگری خواهم بود. داستایفسکی نیز از این گزاره غیرمنطقی در امان نبوده است. پیشتر گفتم او ادبیات را مفری برای شک کردن میداند. شککردنی که تا آخرین اثرش دنبال اوست. اما آنچه برای من مهم است خود فعل قمار است. آنچه در قمار روی میدهد درهمتنیدگی احتمال پیروزی و شکست است بهگونهای که آگاهی فردی، احتمال باخت را بیشتر مدنظر دارد اما میل آدمی او را به پیروزی بشارت میدهد. این فرایند نه بر سر میز قمار که در تمام زندگی آدمی مشهود است. اگر اینگونه نبود، چه بر سر پرسش از بودن میآمد؟ انسان چگونه خودش را راضی به زیستن میکرد؟ همانگونه که انسان میل به جاودانگی خودش را ریشخند میکند چراکه میداند در جهانی از رنج و غم به سر میبرد، داستایفسکی با بهرهای استعاری از فعل قمار به یکباره بودن را به سخره میگیرد. بودنی که در گروِ پول داشتن است؛ تمسخری که خارج از آگاهی اوست چراکه در نامههایش از اهمیت قمار کردن برای ادامه زندگیاش بارها سخن گفته است. الکسی ایوانوویچ که دچار عشق به دختر ژنرال هم شده است وقتی میفهمد که او مقروض است سریعاً به میز قمار رجوع میکند با این امید که اگر پول داشته باشم آدم دیگری خواهم بود. او این احتمال را مطرح میکند که اگر پول داشته باشد و پولینا را از بند بدهی برهاند میتواند عشق او را به دست آورد، اما روند داستان بهگونهای حرکت میکند که او وقتی قمار میکند و برنده میشود از سمت پولینا طرد میشود چراکه پولینا نمیخواهد توسط پولِ الکسی ایوانوویچ خریداری شود. اما پولینا مهر و محبت خود را به الکسی ایوانوویچ در صفحات انتهایی اثر نشان میدهد. آن هم با ارسال فرستادهای بهسوی الکسی ایوانوویچ. الکسی که پس از رفتار پولینا با خودش در مورد پول و بدهیهای او بهشدت از او دلگیر است، به شکلی بیمارگون به قمار روی آورده است و رنگ عشق را از زندگی خود پاک شده میپندارد اما وقتی متوجه میشود که پولینا جویای احوال اوست بهشدت شرمگین میشود. داستایفسکی، معتقد به اصلی مسیحی است که میگوید تعالی هر انسان در توان او برای رنج کشیدن نهفته است. این آموزه بهخوبی در کتابی از سورن کیرکگور خودنمایی میکند؛ او در کتاب The Gospel of Suffering مینویسد:
«باید بگویم که طی راه کمال سخت است. آری راه کمال و تعالی سخت است. امّا نکته آموزندهتر این است که راه، سخت نیست، بلکه سختی، راه است. به عبارتی راه همان سختی است. اگر فرد رنجکش این را بداند، مسئولیت خود را خواهد شناخت و با تمرکزِ توان خویش، این راه را با همه سختیهایش با شادی طی خواهد کرد. سختی خودش راه است و تنها راه درست است. هر راه دیگری غیر از راه رنج و سختی بیراهه به شمار میآید. در مسیر تعالی نمیتوان سختی را برطرف کرد، زیرا سختی همان راه است و حذف سختی به منزله حذف راه است کـه در آن صورت سالک راهی برای تعالی و رسیدن به مقصد نخواهد داشت.»
داستایفسکی با کاشتن این احساس مجدد عشق و عاطفه در دل الکسی راه رستگاری را برای او باز میکند. راهی که او را سرانجام از قمار نجات خواهد داد. اما حرص و طمع آدمی، دنیاپرستی و بیمعنایی او باعث میشود تا توقف قمار را به روزی دیگر موکول کند و حتی پس از آنکه میفهمد معشوقهاش جویای احوال اوست بازهم به ننگ قمار، خود را کثیف میکند به این امید که از فردا این کار را نخواهد کرد. الکسی دچار رنجی بیارزش شده است. رنجی که پول، توان شستنش را ندارد. شاید اگر قمارباز اثری طولانیتر بود داستایفسکی این رنج را با آموزههای مسیحی، آنگونه که در پایان «جنایت و مکافات» میشوید، میشست. البته شاید آگاهیبخشی فرستاده پولینا، در جهانی پس از اتمام کتاب، این کار را با شخصیت اول داستان یعنی الکسی انجام دهد. در صفحات پایانی اثر، مسترآکسلی که فرستاده پولینا است به وی میگوید:
«دلتان سنگ شده! نه فقط از زندگی روی گردانیدهاید، نه فقط به مصالح خود و جامعهتان بیاعتنا شدهاید، نه فقط وظایف خود را در مقام شهروند و در قبال رفقای خود انکار کردهاید (چون همیشه دوستان با وفایی داشتهاید) و دیگر جز برد در بازی هدفی ندارید، بلکه حتی به خاطرات خود پشت کردهاید. من لحظههای پرعمق و التهاب زندگی شما را به یاد دارم. من یقین دارم که شما بهترین احساسهای آن زمان خود را فراموش کردهاید. امروز رؤیاهای شما و مهمترین آرزوتان از تاق و جفت یا سرخ و سیاه و دوازده شماره میانی و از اینجور حرفها تجاوز نمیکند. من به این یقین دارم.»
ژاک کاتوو درباره جایگاه پول در آثار داستایفسکی مینویسد:
«پول در رمانهای او علاوه بر این که نفرتانگیز است، تغییرپذیر و نابود ناشدنی است. جهان داستایفسکی شبیه به یک سیستم غولپیکر گردش و رواج پول است، جایی که این پول معیوب و خون حیات، از طریق سلولهای شخص راه میافتد و برخی را گرسنگی میدهد و شکم برخی دیگر را آکنده میسازد و بیآنکه اصلاً نابود شود به سرگردانیهای بینظم و ترتیبش ادامه میدهد.»
آنچه از نگرش داستایفسکی به پول بر میآید در دو جمله خلاصه میشود. پول آنقدر چیز بیارزشی است که نمیتوان برای به دست آوردنش کاری جز قمار کرد و جمله دیگر، بدون این چرک بیارزش، زندگی ممکن نیست. این جملات بهخوبی تهماندههای تفکر سوسیالیستی او را نشان میدهد. گویی او میخواهد با قمار کردن هم پول را به دست آورد و هم آن را ریشخند کند و محقر جلوه دهد. در نهایت «قمارباز» آنگونه که داستایفسکی توان پرورش روانشناختی شخصیتها را دارد اثری قابلتوجه نیست اما از آنجا که آغشته به استعارهای قوی برای زندگی است اثری میشود مهم. بهراستی هر یک از ما بر سرِ چه قمار کردهایم؟ و آیا اصلاً شهامت قمارکردن را داریم؟ من از شما میپرسم، قمار زندگیتان چیست؟ پول؟ اشتباه نمیکنید؟
عنوان: قمارباز/ پدیدآور: فئودور داستایفسکی؛ مترجم: سروش حبیبی/ انتشارات: علمی و فرهنگی/ تعداد صفحات: 524/ نوبت چاپ: یازدهم.
انتهای پیام/