درد و رنج جانمایه این داستان است که آمیخته به حسرتی بیپایان است. هری در سراسر داستان به مرور خاطراتش و چیزهایی که میخواسته بنویسد ولی موفق نشده میپردازد و با افسوس از کارهایی که نکرده یاد میکند: «حالا دیگر هیچوقت دست به نوشتن آن چیزها نمیزند، چیزهایی که کنار گذاشته تا وقتی به کارش تسلط پیدا کرد بتواند آنها را خوب از کار در بیاورد.»
«برفهای کلیمانجارو» روایت حسرت است، حسرت انسانی که هیچگاه به آن چیزهایی که میخواسته نرسیده و حالا در مواجههای مستقیم با مرگ، مرگی که از زبان هری میخوانیم: «خوبیش اینه که درد نداره، آدم از همین موضوع میفهمه که شروع شده»، به مرور روزهایی میپردازد که بازگشتی برایشان نیست.
این داستان که محصول سفرهای همینگوی به آفریقا است بازتاب دهنده نگاه نویسنده به مقوله مرگ است، مرگی که در اغلب داستانهای او حضور دارد و نویسنده از حضورش غافل نیست و شاید باید او را یکی از نویسندههای مرگآگاه تلقی کرد که از رنجها نوشته و مرگ را پایان همه رنجها میدانسته و میدانیم او با یک شلیک به رنج زندگی و ذرهذره جاندادن پایان داده است.
به مناسبت یکصد و بیست و دومین سالگرد تولد این نویسنده آمریکایی(21 ژوئیه – 30 تیر)، سه ترجمه فارسی از این داستان را با هم مرور میکنیم. احمد گلشیری، مجید روشنگر و اسدالله امرایی؛ گلشیری این داستان را در جلد چهارم مجموعه «بهترین داستانهای جهان» ترجمه و نشر اسم آن را منتشر کرده و دو ترجمه دیگر با عنوان اصلی داستان (برفهای کلیمانجارو) به صورت مستقل توسط نشرهای مروارید و افق در قطع جیبی منتشر شده است. گلشیری با هدف بررسی سبک داستاننویسی همینگوی در کنار نویسندههای دیگر این داستان و داستان «آدمکشها» را در این کتاب ترجمه کرده و مقدمهای در ابتدای آن قرار داده است.
همینگوی را شاید باید نویسندهای نامید که ترجمه کارهایش دشوار است برای همین ممکن است برخورد با ترجمهها سلیقهای باشد و هرکسی یک ترجمه را بیشتر بپسندد. نثری تراشخورده تا جایی که به مغز استخوان نثر رسیده و زواید و اضافات در آن به چشم نمیآید.
در این بین ترجمه گلشیری از میان دو ترجمه دیگر مطلوبتر است و کلمات و جملات انتخاب شده به خوبی نثر همینگوی را نشان میدهند، نثری که در «پیرمرد و دریا» (با ترجمه مرحوم نجف دریابندری) یا «این ناقوس مرگ کیست؟ (با ترجمه مهدی غبرایی) و همچنین ترجمه «داشتن و نداشتن» (با ترجمه احمد کساییپور) برندگی و در عین حال موزون بودن را میتوان از آنها پیدا کرد، علاوه بر این موجز بودن در آثار همینگوی یک خصیصه زبانی است که او خیلی زود خواننده سراغ اصل موضوع میبرد و با سود بردن از ایجاز در نثر، درخشش بینظیری در میان داستاننویسان قرن بیستم دارد. نثری که خواننده احساس نمیکند، نویسنده میخواهد با کمک آن حواسش را از ضعفهای دیگر قصهاش پرت کند و همهچیز در خدمت داستان است.
در ادامه برای اینکه روشن شود چرا از میان سه ترجمه مورد بررسی، ترجمه گلشیری را مطلوبتر معرفی کردیم، بخشهایی را با هم مرور میکنیم.
احمد گلشیری: «مرد فکر کرد که دیگر تمام شده. که دیگر فرصت ندارد تمامش کند… از وقتی پای راستش قانقاریا گرفته دردی حس نمیکند و همراه درد، وحشت نیز از میان رفته و حالا تنها چیزی که احساس میکند خستگی زیاد است و خشم از این که به پایان خط رسیده. برای این پایان، که دارد از راه میرسد، کنجکاوی ندارد. سالهاست که وسوسه ذهنیش شده؛ اما حالا که از راه رسیده برایش هیچ معنی ندارد…»
مجید روشنگر: «مرد اندیشید که حالا دیگر تمام شد. دیگر فرصت نخواهد کرد تمامش کند… از وقتی که پای راستش «قانقاریا» گرفته بود، دیگر دردی احساس نمیکرد و وحشت هم با درد رفته بود و آنچه حالا حس میکرد خستگی زیاد بود و خشم از این که اینطوری تمام شده بود. برای این چیزی که اکنون فرا میرسید، خیلی کنجکاوی داشت. سالها بود که وسوسهاش کرده بود. اما حالا به خودی خود مفهومی نداشت…»
اسدالله امرایی: «فکر کرد دیگر کارش تمام است. دیگر فرصت نمیکند تمامش کند… از وقتی قانقاریا به پای راستش افتاد، هیچ دردی حس نکرده بود و وحشت هم با درد رفت و خستگی شدیدی او را در خود گرفت و خشمی از اینکه میدید آخرش به اینجا رسیده است. برای این بلایی که حالا میآمد چندان کنجکاوی نشان نمی داد. سالهای سال فکرش را کرده بود، ولی حالا هیچ معنایی نداشت…»
در این بخش همانطور که مشاهده کردید ترجمه گلشیری در قیاس با دو ترجمه دیگر متنی شستهورفته داشت که خواننده را به جان نثر همینگوی که هم آهنگین است و به شدت تراش خورده است نزدیکتر میکند. کلمات گوشههای تیز ندارند و خواننده حین مطالعه دچار سکته نمیشود.
نمونه بعدی را ببینید.
احمد گلشیری: «بسیار خوب. حالا به مرگ بیخیال میشود. چیزی که همیشه از آن وحشت داشته درد بوده. مثل هر مردی میتوانست درد را تحمل کند تا این که طولانی شودد و او را از پا در آورد، اما با چیزی روبهرو بود که بسیار آزارش میداد و درست وقتی احساس میکرد که دارد او را داغان میکند درد متوقف شده بود.»
مجید روشنگر: «بسیار خوب. حالا هم به مرگ اعتنایی نمیکرد. چیزی که همیشه از آن هراسیده بود درد بود. میتوانست مثل هر آدم دیگری درد را تحمل کند، مگر آن که درد زیاد طول میکشید و از پا درش میآورد، اما اکنون گرفتار چیزی بود که او را بهطور وحشتناکی آزار میداد و درست موقعی که احساس میکرد دارد از پا در میآید، درد ایستاده بود.»
اسدالله امرایی: «خب. حالا به مرگ اهمیت نمیداد. همیشه از درد هراس داشت. او هم به اندازهی هرکس دیگری طاقت درد را داشت، اما وقتی طولانی میشد کم میآورد، ولی حالا با چیزی درگیر بود که سخت هراسانگیز مینمود و درست همان لحظه حس کرد از پا درآمده، دردش تمام شده بود.»
هرچند گاهی گلشیری کلماتی را انتخاب میکند که به بافت متن نمیخورد ولی آنقدر نیست که نتوان از آن چشمپوشی کرد و گذشت. حتی در جایی وقتی شخصیت «هری» مشغول مرور خاطراتش در سفر به قسطنطنیه است به یک «نوشگاه» در «میدان تقسیم» میرود هرچند در داستان به عبارت «میدان» اشارهای نشده و میخانه در آن حوالی است. نکته جالب اینکه گلشیری آن را مانند یک فرد که اطلاعات درستی ندارد و شبیه به چیزی که شنیده و تکرار میکند، ترجمه کرده و از عبارت «تاکسیم» استفاده کرده، ولی اسدالله امرایی اسمی از میخانه نمیآورد و ترکیب «میدان تقسیم» را بهکار میبرد که خب با آنچه در ذهن نویسنده و شخصیت داستانش هست اختلاف دارد و روشنگر نیز که به طور کلی چیز دیگری ترجمه کرده و عبارت «ماکسیم»! را برای این محله در ترجمهاش به کار برده است.
یکی از جملات آهنگین این داستان عبارتی کوتاه است که در ادامه میبینید:
احمد گلشیری: «پس آدم این طور میمیرد، با پچپچههایی که آدم نمیشنود.»
مجید روشنگر: «و بدینگونه، در طنین که نمیشنیدی، میمردی.»
اسدالله امرایی: «پس آدم اینجور میمیرد، با نجواهایی که نمیشنود.»
که شاید اگر بخواهم قضاوت کنم انتخاب من ترجمه گلشیری است هرچند که بالاتر هم یادآوری کردم که برخی کلمات در متن اضافی است و ویراستار میتوانست پیشنهاد تغییر و یا جابهجایی بدهد. در واقع طنین را میشود شنید ولی «پچپچه» و «نجوا» که گلشیری و امرایی آن را انتخاب کردهاند شنیدنی نیست و ناشناخته میمانند.
در پایان باید یادآوری و تاکید کرد که انتخاب متن ترجمه امری کاملا سلیقهای است و این یادداشت در جهت تاباندن نور بر سه ترجمه موجود است تا مخاطب بتواند در انتخاب دست به یک انتخاب بهتر بزند. ترجمههایی که سلیقه مترجم در انتخاب واژگان و دامنه لغات او، تاثیر بسیاری در متن ترجمه شده دارد و میتواند مخاطبی را نسبت به یک متن علاقهمند یا دلزده کند.
عنوان: بهترین داستانهای جهان(جلد چهارم)/ پدیدآور: احمد گلشیری/ انتشارات: اسم/ تعداد صفحات: 528/ نوبت چاپ: اول زمستان 1397 – ویراست دوم.
عنوان:برفهای کلیمانجارو/ پدیدآور: ارنست همینگوی/ مترجم: مجید روشنگر/ انتشارات: مروارید/ تعداد صفحات: 62/ نوبت چاپ: اول – بهار 1395.
عنوان: برفهای کلیمانجارو/ پدیدآور: ارنست همینگوی/ مترجم: اسدالله امرایی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 58/ نوبت چاپ: اول – 1395.
انتهای پیام/