«کوی غزل‌ها» و تحلیلی بر ترجمه و فضای آثار عربی

شرح زندگی مردمان اسیر در تله نوستالژی

23 مهر 1403

عرب‌زبانان به نوستالژی «الحنين الي الماضي» می‌گویند که ترجمه تحت‌اللفظش می‌شود «دلتنگی برای گذشته»، و به آن روزگاری که حسرتش را می‌خورند می‌گویند «زمن جمیل» که تحت‌اللفظش می‌شود روزگار زیبا. اگر رسانه‌های عربی در حیطه سبک زندگی را دنبال کنید با این واژه‌ها بسیار مواجه خواهید شد. سابقه نوستالژی‌بازی و غصه خوردن برای ایام خوش گذشته در ادبیات عربی، بسیار طولانی است و حتی به عصر جاهلیت و پیش از اسلام و شعرهای موسوم به «اطلال: ویرانه‌ها» برمی‌گردد. شاعر عربی مثل امروی‌القیس سلطان شعرای عرب، روی ویرانه‌های خانه معشوق که ـ‌صبح علی‌الطلوع یک روز تلخ، وقت کلاغ‌خوان (غراب البين) بی‌خبر از آنجا رفته بودـ می‌ایستاد و عاشقانه‌هایش را به یاد می‌آورد و مثل رود از چشم‌هایش اشک جاری می‌شد. سودانی‌ها به عنوان جزوی از جهان هزار توی عرب، از این امر مستثنا نیستند؛ عکس‌های قدیمی را جلوی چشم‌هایشان می‌گذارند و برای گذشته حسرت می‌خورند که ای داد و بیداد روزگار خوشمان همانی بود که گذشت و حالا بدبخت و بیچاره‌ایم و خبری از آن روزها نیست.

الآن که این متن را می‌نویسم در خبرها آمده که در همین سال ۲۰۲۴ میلادی، پانصد هزار نفر از مردم سودان به مصر مهاجرت کرده‌اند و در این زمینه معضلاتی به بار آمده است و مطمئنا هیچ کسی از خوشی زیاد دست به مهاجرت نمی‌زند. از این‌ها که بگذریم سؤال این است که سودانی‌ها دقیقا حسرت کدام گذشته را می‌خورند؟ مقاله‌ای منتشر شده در سال ۲۰۱۸ در سایت الجزیره ادعا می‌کرد مردم سودان به طور ویژه حسرت دهه پنجاه قرن بیستم را می‌خورند. خب این دهه پنجاه قرن بیستم دقیقا چه دارد که مردم سودان را دچار نوستالژی حسرت‌بار می‌کند؟ پاسخ عجیب و قابل تأمل است. شاید باورتان نشود، بعضی از مردم سودان حسرت روزهای استعمار انگلیس و قبل از استقلالشان را می‌خورند، یعنی همان روزهایی که انگلیسی‌ها بر آنان استیلا داشتند. وقتی می‌گویی دهه پنجاه، به زبان محلی می‌گویند: «حليل من الزمان» که این‌طوری می‌شود ترجمه‌اش کرد: روزگار خوش و شیرین. وقتی ازشان می‌پرسی چرا؟ می‌گویند به خاطر اینکه فی‌المثل در خارطوم پایتخت، کتابخانه‌، سینما، انجمن‌های ادبی، و کانون‌های فرهنگی زیاد بود و از طرف دیگر خیابان‌ها پاک و تر و تمیز بودند و ساختمان‌ها ال بودند و بل، فرودگاه‌ها پر رونق بودند، مردم لباس‌های شیک می‌پوشیدند و باکلاس رفتار می‌کردند، خط آهن بود و فلان و… و آنقدر تعریف می‌کنند که فکر می‌کنی خارطوم «الدورادو» آفریقا بوده و فقط باید با بیل زمینش را می‌کندی تا کیسه کیسه از خاکش سیم و زر استخراج کنی، و ناخودآگاه با شنیدن این حرف‌های حسرت‌آفرین، می‌خواهی بنشینی بغل دستشان و یک دل سیر برای روزهای موهوم دهه پنجاه سودان اشک بریزی. آقای طیب‌صالح نویسنده شاخص سودانی در پاسخ به سؤالی در این‌باره گفته بود: «استعمار جزوی از تاریخ سودان و بخشی از حافظه جامعه سودانی به شمار می‌رود. آمدن انگلیسی‌ها آنقدرها برایمان تراژدی نبود، بهشت برین هم نبود، بلکه درامی بود که با گذشت زمان به افسانه و اسطوره تبدیل شد».

یک نویسنده جوان سودانی به نام کریم النخلی آب پاکی را روی دست پیرمردها و پیرزن‌های نوستالژی‌باز سودانی ریخته و در مقاله‌ای از آنها درخواستی مشفقانه کرده و گفته: «لطفاً از گذشته برای جوان‌ها حرف نزنید، انرژی منفی ندهید و ذهن مردم را سمی نکنید.»

حالا چرا این‌ها را گفتیم، چون داستان «کوی غزل‌ها» اثر خانم لیلی ابوالعلا در سودان دهه پنجاه قرن بیستم می‌گذرد و خانم لیلی ابوالعلا این روزگار مثلاً ـ خوش و خرم ـ را به عنوان بستر رمانش انتخاب کرده‌است. به نظرتان این داستان در پاسخ به بهشت‌انگاری دهه پنجاه قرن بیستم  نوشته شده‌ یا دلیل دیگری دارد؟ به ویژه اینکه خانم ابوالعلا فوق‌لیسانسش را در لندن گرفته، و همسرش نیز یک دورگه سودانی‌انگلیسی است.

ابوالعلا که مسلمان است به تازگی در مصاحبه‌ای با سایت «قنطره» در این راستا گفته: «رسانه‌های انگلیسی تصویر ناخوشایند و ناعادلانه‌ای از مسلمانان را نشان می‌دهند به همین خاطر تصمیم گرفتم داستان‌هایم را به زبان انگلیسی بنویسم تا سفیدپوست‌های انگلیسی، نسل دوم مهاجرین سودانی، پاکستانی‌ها و آفریقایی‌های دو زبانه بتوانند این داستان‌ها را به راحتی بخوانند.» او در عین حال مهاجرین برخی کشورها را که در انگلیس زندگی می‌کنند، درگیر سنت‌های دست و پاگیر می‌داند.

یک مثل سودانی می‌گوید: «بیحرق حارة لیشعل سیجارة» برای روشن کردن سیگار، محله را به آتش کشیدن. به محله در زبان عربی «حاره» می‌گویند، «کوی غزل‌ها» (Lyrics Alley) در زبان عربی می‌شود «حارة/زقاق الأغاني». اسمی که به فارسی ترجمه شده از دیدگاه بنده یک اسم ایرانیزه صرف است که فرهنگ عربی/سودانی مطلوب نویسنده خانم ابوالعلا را منعکس نمی‌کند و بیش از آنکه مردان و زنان سودانی دهه پنجاه با جلابیه و چادرهای سنتی رنگی‌رنگی را به نمایش بگذارد، تصویر مینیاتوری لیلی و مجنون یا فرهاد و شیرین را می‌ریزد توی سر مخاطب. شاید بگویید مشکلی نیست و مخاطب را جذب می‌کند، اما وقتی مخاطب با محتوای کتاب روبه‌رو شود و به جای نگارگری ایرانی نهفته در اسم کتاب با وهیبه خانوم سودانی و نبیله‌ بانوی مصری، دو هووی عرب زبان  محمودبیگ مواجه شود آن‌وقت چه؟ تصورات ذهنی مخاطب با این سردی و گرمی آنی ترک برنمی‌دارد؟ حالا چرا اسم کتاب نباید اینجوری ترجمه می‌شد؟

لیریک کلمه‌ای با پتانسیل بالا است و «غزل» ترجمه تخت و سطحی آن به شمار می‌رود. برای توضیح بیشتر بیایید به سینمای دهه پنجاه سودان سفر کنیم، سینمایی که به نام «حاره» سند خورده، به آن سینمای «کوچه و پس‌کوچه» هم می‌گویند. در این نوع فیلم‌ها، داستان در کوچه شروع می‌شد و در کوچه تمام می‌شد و در تار و پود نخ‌نمای داستان، قهرمان عاشق‌پیشه فیلم، ارزش‌های انسانی و اجتماعی کلیشه‌ای گل‌درشت را به مخاطب عرضه می‌کرد.  آواز و (غنا) هم جزو جدایی‌ناپذیر قهرمان داستان بود، او لب‌پنجره، جلوی در قدیمی خانه، در عروسی و عزا، در قهوه‌خانه و در هنگام دیدن معشوق زیر آواز می‌زد و غنا سر می‌داد. اگر نام کتاب «کوچه آوازها» یا «کوچه ترانه‌ها» بود به مفهوم مورد نظر نویسنده نزدیک‌تر می‌شد. به همین خاطر در ترجمه عربی کتاب، مترجم Lyric را «اغانی» ترجمه کرده و آن را تابلوی نوستالژی فحوای داستان، فارغ از شغل و مسلک غالب شخصیت‌ها انتخاب نموده است. نویسنده با اسم کتاب نوستالژی‌بازی کرده است. هر شعری در جهان عرب روزی به آواز تبدیل می‌شود. پس اینکه شاعر بودن شخصیت «نور» را لحاظ کنیم هم دردی از عنوان ترجمه شده فارسی دوا نمی‌کند. برای مثال در مراکش امروز بیش از هزار خواننده و گروه موسیقی وجود دارد که حتی ترانه‌های چند قرن پیش را به آواز تبدیل می‌کنند.

در عین حال عکس روی جلد کتاب هم چند زن را نمایش می‌دهد زنهای سودان چهارنفر با توربان و یک زن با چادر سنتی سودانی، گویی طراح جلد یا گزینشگر آن، مرعوب تعریف خطی از رمان در باب تقابل سنت و مدرنیته شده و دو شمایل از زن سودانی را رقم زده با رنگ‌های شاد و زنده، اما به نظرم این عکس ایستای خوش رنگ و لعاب، با درام موجود در رمان همخوانی ندارد، اگر جلد مشابه انگلیسی در چاپ معروف،  کتاب را دیده باشید متوجه نکته مورد نظر نگارنده این متن خواهید شد. گفتنی است توربان در شکل کنونی در دهه چهل و پنجاه سودان،  نمادی از زن مدرن سودانی نبوده اتفاقا نماد زن سنتی آفریقایی بوده‌ است، این توربان که خانم ابوالعلا همیشه روی سرش دارد، در چند سال اخیر به نمادی از زن محجبه مدرن سودانی بدل شده و ربطی به دهه پنجاه سودان ندارد، پس اگر طراح خواسته باشد با این طرح دو گروه زنان سنتی و مدرن را نمایش بدهد، پا به بیراهه گذاشته است، در غیر این صورت جای مردها روی طرح جلد کجاست؟

اما بعد؛ شاید نویسنده کتاب خانم ابوالعلا نیز مرعوب کلمه «مدرن» شده باشد، چرا که  بسامد این کلمه در کتاب بالاست. یک نوع شرمساری پنهانی در میان سطور کتاب حس کردم. نویسنده دائم با خودش فکر می‌کرده حالا که دارم داستان را به زبان انگلیسی می‌نویسم، بگذار این کلمه را اضافه کنم تا مخاطب انگلیسی‌بلد کتابم، خواه پاکستانی باشد یا لندنی‌الاصل قضاوتم نکند. کلمه مدرن دست نویسنده را رو می‌کند. او در نوشتن داستان رها نبوده و به قضاوت مخاطب می‌اندیشیده و نگران افکار او بوده است، این حس مثل طنابی دست و پای او را بسته است.

فضای داستان و اتفاقاتش برای مخاطبی که مثلاً «کوچه مدق» نجیب محفوظ را خوانده باشد، نمی‌تواند تکان‌دهنده و شوق برانگیز باشد. در عین حال رمان، شرح اندوه و شادی مردمی است که در تله درام گیر افتاده‌اند. کتاب نه گذشته را رد می‌کند و نه آن را تحسین می‌کند، فقط زندگی را شرح می‌دهد تا جایی که کلافه‌مان می‌کند.

نکته‌ای باریکتر از مو، برای ارج نهادن به تلاش‌های نویسنده کتاب:  طعمیه همان فلافل یمنی نیست! در صفحه ۹۶ کتاب در بخشی از متن چنین آمده: «ثریا هم گرسنه بود. مدت‌ها از هضم صبحانه‌‌ دیرهنگام مرکب از سوسیس، نیمرو و طعمیه می‌گذشت و هله‌هوله چندان گرسنگی‌شان را برطرف نکرده بود.» مترجم محترم کتاب در پانوشت برای طعمیه چنین توضیح آورده‌است: «همان فلافل یمنی است». حقیقت این است که طعمیه همان فلافل یمنی نیست. فلافل غذایی معروف در مدیترانه است و در سراسر اقطار کشورهای عربی با نام‌های مختلف طبخ می‌شود. در سودان و مصر به آن طعمیه می‌گویند، در یمن و جیبوتی و سومالی به آن اغلب باجیه می‌گویند و در سوریه و اردن هم چیزهای دیگر. ممکن است مهاجران کشورهای عربی اسم‌ها را با خود به مقصد ببرند و مدتی رواج بدهند اما فلافل مصری و سودانی همیشه طعمیه است و نوع یمنی‌اش همیشه باجیه نام دارد. ممکن است با خود بگویید حالا چه فرقی می‌کند، فلافل است دیگر؟ در متن نوشتاری که قرار است روزی مورد تحلیل گفتمانی قرار بگیرد تفاوت بسیار است. به صبحانه بالا دقت کنید: «سوسیس و تخم مرغ» صبحانه متداول و معروف انگلیسی است، مثل چای‌شیرین و نان برای ما ایرانی هاست، از طرف دیگر اسم طعمیه می‌آید که صبحانه‌ای مصری است. مردم مصر فلافل را با روغن زیتون و زعتر برای صبحانه تدارک می‌بینند پس اگر نویسنده، این دو صنف ناهمگون صبحانه مصری و انگلیسی را در کنار هم چپانده، و هر دو را هله‌هوله توصیف کرده هدفش چیزهایی بوده، یکی‌اش اینکه، سنت مصری و مدرنیسم انگلیسی ممزوج در فرهنگ سودانی‌های دهه پنجاه را به تصویر بکشد. گفتنی است در رمانی که نویسنده‌اش عرب باشد، باید نشانه‌ها را جدی گرفت. درست است که زبان مشترک دارند اما برای طعمیه و باجیه هویت مجزا قائلند.

عنوان: کوی غزل‌ها/ پدیدآور: لیلی ابوالعلا، مترجم: مهدی غبرایی/ انتشارت: نیلوفر/ تعداد صفحات: ۳۴۰/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید