سرم را بالا میگیرم و جوان سیساله قدبلند و تپل روبهرویم را کجکی نگاه میکنم. انصافاً خوب تربیت شده. شیر مادر و نان پدر حلالش. خم به ابرو نمیآورد. یک دستش را اهرم کرده زیر تل کتابها و روی شیشه قفسه میسراندشان آنطرف و با دست مخالف، یک دسته کتاب دیگر پخش میکند جلوی دستم که حریصانه دراز میشود سمتشان و درمینورددشان.
ـ فکر کنم کتاب شعر براش بخرید، بهتره. گفتید پنج سالشه، درسته؟ اگه یه کم حوصله کنید، شعرها رو حفظ هم میکنه و تکرارشون آروم آروم مفاهیم رو تو ذهنش تثبیت میکنه.
ـ آره، فداش شم. پنج سالش تموم شده. ته همه کتابهای شعر کودکانه رو درآورده. اندازه حافظه یه کامپیوتر شعر حفظ کرده؛ ولی یه تعداد شعر خاص مرتب روی زبونشه. فقط نمیدونم چرا بهنظرم اینها همه آشنان. بهگمونم اینها رو هم یا تو کتابخونهش دیدهم، یا براش خوندهم.
مستأصل شدهام. نه پای رفتن دارم نه حال ماندن. گیر کردهام.
ـ ببخشید… . خیلی اذیتتون کردم. حلال کنید.
ـ نه، حاجخانوم. طوری نیست. حالا که تا اینجا اومدهین، دستخالی نرین. اینها رو مطمئنم نداره.
دست میکند توی یکی از طبقات قفسه پشت سرش و چند تا کتاب شعر خوشآبورنگ از لابهلای کتابها میکشد بیرون.
مثل چتریهای لَخت نوه مورد بحث که وقتی میریزد روی پیشانیاش، دلم ضعف میرود، از دیدنشان کیف میکنم.
یقین میکنم که این کتابها را نه دارد و نه برایش خواندهایم. زیرورویشان میکنم. همه به شعرند و همه مناسب رده سنی نوه مذکور.
هر پنج تا را طلبهام. کارت میکشم و خود و کتابفروش را خلاص میکنم: «کاش همون اول کار اینها رو میآوردین، اینقدر زحمتتون زیاد نمیشد.»
***
روی صندلی مترو که جاگیر میشوم، اولین کتاب را از کیسه نایلونی بیرون میآورم: «کیسه خواب کوچک من» با شعرهای سعیده موسویزاده.
روحم تازه میشود. چه تصویرگر باسلیقهای داشته. روی جلد، اسمش را نوشته: تهمینه خواجوی. البته در عین چشمنوازی، سبک نقاشیهای خانم خواجوی با سن نوه جان تناسب زیادی ندارد. اگرچه که برای مخاطب رده سنی «ب» مناسب است، برای رده سنی «الف» باید سبکی با قدرت ارتباطگیری صریحتر از آنچه در این کتاب تصویر شده، انتخاب میشد.
درجه خیالانگیزی طرحها بهنظرم بالاتر از سطح درک و دریافت بچه رده سنی «الف» است و متوجه نمیشوم چرا اصرار داشتهاند ردهبندی سنی کتاب را ترکیب «الف» و «ب» بزنند.
شعرها هم همین سیاق را دنبال میکنند و بیشتر با دایره واژگان بچههای بزرگتر تناسب دارند. علاوه بر اینکه بعضی ترکیبها و تصاویر شعری مثل توصیفی که از اردیبهشت در شعر «قطار عید» شده، با قدرت درک بچههای کوچکتر نمیخواند، آنجا که میگوید: «او کمانی رنگین/ ابر و باران دارد» تصویرگر بار رونمایی از تصویر شعر را بهدوش گرفته و با ترسیم رنگینکمان بالای واگن اردیبهشت، به برداشت خواننده شعر کمک کرده؛ اما درک شعر به خودی خود سخت است.
تصور میکنم چهارزانو نشستهام و شعر اول را برای نوه جان میخوانم. لم داده، آرنجهایش را گذاشته روی پایم و کف دستهایش را پایه کرده زیر چانه و تابلوی خوشگل صورتش را از پایین بهسمت بالا، کج کرده سمت من.
«قطار عید» را برایش میخوانم و نوه جان هم نام ماههای بهار را میشنود، هم درباره سه ماه بهار چیزهایی یاد میگیرد.
«کیسه خواب کوچک من» قشنگترین شعر از میان ۱۰ شعر کودکانه این کتاب است که بهانه میشود اطلاعات مبسوطی بدهم به نوه جان و یک دور کامل قصه کرم ابریشم و پروانه و تنیدن ابریشم و… را برایش تعریف کنم؛ هرچند که مطمئنم کار سختی است و ارتباط برقرارکردن با قصه برای بچهای در این سن سخت خواهد بود.
دلم قیلی ویلی میرود از تجسم چشمهای گردشدهاش، وقتی دارم برایش از دنیای عجیب کرم ابریشم میگویم. چه ذوقها بکند و چه ماچها بکنم…! اسم شعر بعدی «سلطان کوچک» است. شباهت بچه حیوانات با پدر و مادرشان و الگوگرفتن از آنها برای اینکه مثل پدر و مادر قوی و توانا و زیبا باشند، مهمترین نکتههایی است که از این شعر میتوان آموخت.
خانم موسویزاده در شعر «زولبیا»ییاش بچهها را به یک قنادی میبرد که پدر در آن انواع شیرینیها را میپزد.
آخرین بند شعر چسبانده شده به رمضان: دیر و کم و با چسبی ضعیف. کاش شاعر از بند دوم وارد فضای رمضان میشد و از پختن زولبیا تا افطار و روزهداری، دست خوانندهاش را میگرفت و از قنادی شروع میکرد و تا سفره افطار و حالوهوای ماه مبارک میگرداند.
اینکه یخ آب را خنک میکند، برش زیبای دیگری از پیچیدگیهای دنیای اطراف بچههاست که شاعر در دو بند کوتاه شعر «یک تکه یخ» دربارهاش صحبت کرده است.
«خرمالو» را که برای نوه خوشمزه و خوشادا بخوانم، هم یادآورش میشوم که خرمالو میوه فصل سرد است، هم در قالبی موزون قصه مهربانی با حیوانات را برایش میگویم.
به فکر حیوانات بودن، بهخصوص پرندهها، آنهم در زمستان که پیداکردن غذا برایشان سخت میشود، درس لطیف و جذابی است که عاطفه کودکانه مخاطب این شعر، به گرمی میپذیردش و حفظش میکند.
شعر بعدی، هم ارزش «دو قطره آب» را یادآور میشود، که در عین کمبودن میتواند تشنگی گل را رفع کند، هم روی نیاز گیاهان به آب تأکید میکند، هم حس دوستداشتن گلها و گیاهان را در بچهها تقویت میکند.
اسم شعر بعدی، «عروسک جان، اجازه!» است. هرچه فکر میکنم هدف آموزشی یا تربیتی این شعر چیست، چیزی جز آموزش تفاوت عروسک با آدم و فرق بین موی طبیعی انسان و موی مصنوعی عروسک به ذهنم نمیرسد.
فکر میکنم باید از این شعر خیلی زود عبور کنم.
ورق میزنم و میرسم به شعر «آقای باد» که هرچند در اینباره صریح نیست، میتوانم خودم کمی چاشنی احساس مسئولیت را بهصورت مصداقی درباره حیوانات به آن اضافه کنم و در کنار ذکر فواید عناصر طبیعت، از قدرت تخریبگری عواملی مثل باد و… بگویم و اینکه وقتی با آسیب موجود زندهای برخورد کردیم، باید نسبت به آن مسئولانه برخورد کنیم.
آخرین شعر مجموعهاش را خانم موسویزاده «چسب» اسم گذاشته و داستان بچهای است که با پدرش تنها مانده. بابا دستبهکار پختن پلو شده؛ ولی در عمل یک برنج خمیر چسبنده و شور گذاشته روی دست خانواده. در آخر هم مادر با خورش نذری قیمه از راه رسیده تا خرابکاری پدر، با قیمه لذیذی که مادر با خودش آورده جبران بشود.
این نگاه سنتی و کلیشهای به نقش پدری، البته حالا دیگر کمرنگ شده؛ ولی همچنان رگههایی از آن در نسل امروز پدرها دیده میشود.
در مجموع کتاب شعر «کیسه خواب کوچک من» اگر تکلیفش را با مخاطبش قدری روشنتر میکرد، بهتر و موفقتر بود. طعم شعرهایش، حتماً اوقات کتابخوانی من و نوه بامزهام را شیرین میکند؛ اما همه شعرها و همه مفهومهایی که دنبال رساندنشان است، بهراحتی درک و منتقل نمیشوند.
از یک حسن کتاب اما نباید غافل شد. برای رده سنی «ب»، نوشتههای کتاب از جنبه ویرایشی، صحیح و شستهرفته است و با اینکه اغلب در کتابهای کودک توجه زیادی به ویراستاری نمیشود، «کیسه خواب کوچک من» این مزیت را دارد که درست نوشته شده است.
برای من البته فارغ از همه این نکتهها، همان ماچ پایانی مهربانانه نامبرده کافی است تا روزی صد بار خودم را بیندازم توی کتابفروشی و برای نوه جان کتاب بخرم و بخوانم و از کیفش کیف کنم. باقی همه بهانهست… .
عنوان: کیسه خواب کوچک من/ پدیدآور: سعیده موسویزاده، تصویرگر: تهمینه خواجوی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 24/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/