چخوف و میل تغییر آینده

درباره معنای زندگی

18 آبان 1401

«وقتی زندگی‌تان را زیر و رو کردید همه‌چیز تغییر می‌کند. مساله‌ اصلی زیرورو کردن است و بقیه مسائل مهم نیست.» (داستان عروس/ ص ۲۱۱)

عشق یکی از آن رازهای عالم است. واقعیت آن است که آن قدر که از عشق در هنر و ادبیات سخن رانده‌اند از چیز دیگری حرف نزده‌اند و با این همه باز رازآلود است. چخوف هم در مجموعه داستان «درباره عشق» درباره‌ شکنندگی، رازآلودگی و بالا و بلندی‌های عشق نوشته است. از اینکه عشق در اول آسان جلوه می‌کند و در ادامه کار است که سختی‌هایش آشکار می‌شود. از ترس و تزلزلی که به جان عاشق می‌افتد. از تردیدهایی که دل‌بستن دارد. تا جایی که در خیلی از داستان‌های چخوف، با شکلی از عشق مواجهیم که گویی دوران زیبای آن، قرار نیست استمرار داشته باشد و همین موضوع ذهن عاشق را برای ابراز درخواست ازدواج یا حضوری دائمی با تردید مواجه می‌کند.

چخوف گرچه برای آینده مردمش نگران است و میل به تغییر در داستان‌هایش قابل مشاهده است اما اهل نسخه‌پیچی‌های مرسوم که حقیقت را تنها نزد خود ببیند نیست. مثلا در داستان «حادثه‌ای در زندگی یک پزشک»، پزشک جوانی به بالین زنی جوان می‌رود که اوضاع و احوال روحی‌اش خوب نیست. پزشک شب را در خانه آن‌ها سپری می‌کند و با بیمارِ خود در اتاقش به گفت‌وگو می‌پردازد. دختر از زندگی ملال‌آورش شکایت می‌کند و می‌گوید که بیمار نیست. پزشک جوان که به نظر، او را درک کرده است، می‌گوید: «پدران ما شب‌ها راحت می‌خوابیدند. اما ما، نسل ما، بد می‌خوابیم و عذاب می‌کشیم، حرف زیاد می‌زنیم و همه‌اش در این فکریم که حق داریم یا نه.» این شب‌بیداری، می‌تواند جلوه‌ای از همان نگرانی نسل جوان، برای آینده و تمایل برای تغییر باشد، که در داستان‌های دیگر چخوف هم بازنمایی دارد. صبح وقتی دختر برای بدرقه پزشک از اتاقش بیرون می‌زند با دختر و پزشکی سرزنده و شاداب مواجهیم. گویی عشقی در دل آن‌ها جوانه زده است اما باز برای ما مبهم است.

راستش دوستی و دوست داشتن از آن موضوعاتی است که اغلب قاعده و قانون بر نمی‌دارد و ممکن است آدمی را در موقعیتی قرار دهد که نتواند تشخیص دهد دلبستگی به چه کسی برای او با ارزش‌تر است، همچنانکه در داستانی دیگر از این مجموعه با دختر جوانی روبه‌رو هستیم که بین دو مرد، مردد است و دچار بلاتکلیفی با خود شده است. یا در داستان «وروچکا» زن جوانی به مرد داستان، ایوان آلکسه‌ایچ آگنیو، اظهار عشق می‌کند و مرد پاسخی نمی‌دهد. رویارویی در موقعیتی روی می‌دهد که آن‌ها هرگز یکدیگر را نخواهند دید. مرد سال‌ها بعد به آن شب رویایی فکر می‌کند، به تردیدی که وجودش را تسخیر کرده بود و در نهایت احساس غریبی درباره آن پیدا می کند.

گذر زمان و فاصله افتادگی از یک طرف و تعصب و منفعت‌طلبی و حسادت‌هایی که مانع از رسیدن عشاق به یکدیگر می‌شود از طرف دیگر از جمله موضوعاتی است که در داستان‌های چخوف هم ردپایی عیان دارد. مثلا در داستانِ «خانه‌ای با اتاق زیر شیروانی» نقاش جوانی با خانواده‌ای دوست می‌شود؛ خانواده‌ای با دو دختر جوان که با مادرشان زندگی می‌کنند. دختر بزرگ‌تر زیباتر است و فعال اجتماعی و به فکر تاسیس مدرسه و بیمارستان و … اما دختر کوچک‌تر که ضعیف‌ و شکننده است، یک جور سادگی و خوبی در وجودش هست که دل نقاش جوان را می‌برد و سرانجام مرد نقاش، عشق خود را نزد او اعتراف می‌کند. خواهر بزرگ‌تر برای این‌که رابطه‌ای بین خواهرش و نقاش به وجود نیاید، کل خانواده را به منطقه دیگری می‌برد و نقاش، دیگر آن‌ها را نمی‌بیند. نقاش سال‌ها بعد با حسرتی عمیق این ماجرا را به یاد می‌آورد همچنانکه در داستان مشهور «بانویی با سگ کوچک» هم مرد عاشقِ این داستان، دیگر نمی‌تواند عشق خود را فراموش کند. در داستانِ «درباره عشق»، مردی سعی می‌کند بفهمد این عشق چیست و چه سِری در آن نهفته است و گویی چخوف این تناقض و تردید و ناپایداری موقعیت‌های عاشقانه را از زبان شخصیت اصلی داستان آلیوخین به مخاطبش یادآوری می‌کند.

«زمانی هم که عاشق می‌شویم این پرسش‌ها را رها نمی‌کنیم: شرافتمندانه است یا غیرشرافتمندانه؟ هوشمندانه است یا احمقانه؟ این عشق ما را به کجا می‌کشاند؟ و… این که این پرسش‌ها خوبند یا بد نمی‌دانم، اما این را می‌دانم که آدم را ارضا نمی‌کنند، به خشم می‌آورند و مانع راه‌اند.»

با همه این ها به نظر می‌رسد چخوف در عین تاکید به لحظات تکرار نشدنی و لذت‌بخش عشق، آن را موضوعی پیچیده می‌بیند که در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول می‌شود اما باز همان لحظات عاشقانه است که به زندگی معنا می‌دهد و ناپایداری این حس نباید مانع از تجربه آن شود.

 

عنوان: درباره عشق و یازده داستان دیگر/ پدیدآور: آنتون پاولوویچ چخوف، مترجم: رضا امیررحیمی/ انتشارات: فرهنگ نشر نو/ تعداد صفحات: 218/ نوبت چاپ: چهارم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید