مروری بر یک کتاب و اینکه چرا زندگینامه می‌نویسیم؟

خودافشایی تا کجا؟

12 دی 1401

زندگینامه‌ها یا هر عنوان جذاب دیگری که شبیه آن باشد، برای مخاطب کم‌تر کتابخوان هم جذاب است. روزی که «سدنصرالدین» به دستم رسید، من هم منتظر یک «تهران نوشته‌های یک بچه تهرون» بودم. اما آیا این کتاب واقعا یک زندگینامه بود؟

برای پاسخ به این سوال باید یک قدم برویم عقب‌تر. اینطور گفته می‌شود که زندگینامه یا بیوگرافی، سبکی در ادبیات روایی است که به توصیف رخدادها و روند زندگی یک یا چند نفر می‌پردازد. منابع می‌گویند: «بیشتر زندگینامه‌ها بر پایه یادداشت‌های شخصی افراد ترتیب داده می‌شوند و داستان‌هایی واقعی هستند و نه تخیلی.» تا اینجا «سدنصرالدین» واجد شرایط یک زندگینامه است؛ اما باید کمی عمیق‌تر شد. اصلاً زندگینامه‌ها چرا نوشته می‌شوند؟

خواندن زندگینامه‌ها جذاب است اما وقتی که حرف جدیدی برای گفتن داشته باشند. وقتی زندگینامه یک شخصیت علمی را می‌خوانیم که به واسطه شغلش، تجربیات تازه‌ای به دست آورده (دکتر قریب)، یا وقتی زندگینامه یک مبارز را می‌خوانیم که بر کلیشه‌های دنیای عادی غلبه کرده (زندگینامه خانم مرضیه دباغ) یا وقتی زندگینامه داستانی یک مرجع بزرگ مذهبی و دینی و تاثیراتش بر دنیای اطراف را می‌خوانیم (نخل و نارنج)، به دنبال پیدا کردن یک جواب برای سوالی خاص هستیم. در واقع باید بپرسیم چرا یک نفر باید زندگینامه یک بچه تهرون را بخواند و به چه سوالی قرار است پاسخ داده شود؟ ساده‌تر بگویم، هر زندگینامه خوبی یک حرف جدید یا یک تجربه تازه را پیش روی ما می‌گذارد. سدنصر الدین چه چیزی برای ارائه دارد؟

کتاب سدنصرالدین مجموعه روایت‌هایی از زندگی آقای امیر خیام است. نویسنده در همان مقدمه می‌گوید که نام کتاب را از محله‌ای که خانه آنها در آن بنا شده بود، برداشته است. همچنین می‌گوید که به واسطه عموهای سرشناس او، خانه سید نصرالدین محل رفت و آمد افراد سرشناسی همچون مرحوم آقاسی بوده. البته، در روایت‌های کتاب کمتر درباره این همنشینی‌ها می‌خوانیم. شاید آوردن همین خاطرات درباره آدم‌های مهم عرصه ادبیات و نمایش و هنر، می‌توانست دلیل خوبی برای نوشتن این زندگینامه باشد.

از نقاط قوت کتاب می‌توان به اصطلاحات و لحن خوب شخصیت‌ها اشاره کرد؛ نویسنده به خوبی لهجه تهرانی و لحن هر کدام از ساکنان خانه را منتقل کرده است. اشاره‌های دقیق و کامل به مکان‌های شناخته شده شهر، افراد مختلف، روابط میان افراد در دهه ۴۰ شمسی و فرهنگ همسایگی در کتاب کاملا مشهود است. این خود دلیلی است که کتاب را برای آشنایی با فرهنگ تهران قدیم بخوانیم.

مسئله اساسی، بعد از حل بحران زندگینامه، مسئله «محاوره بودن» متن کتاب است. نویسنده در ابتدا با لحن معیار شروع کرده و در ادامه، مرز بین محاوره یا معیار بودن متن را فراموش کرده است. به طوری که تا پایان کتاب، ما با یک نوشته محاوره طرفیم، نه یک لحن مناسب برای کتاب. انگار نویسنده طنزنویسی را با محاوره‌نویسی برابر در نظر گرفته است.

نویسنده در این کتاب بیشترین حد «خود افشایی» را ابراز کرده است. آوردن روایت‌ها و خاطراتی خصوصی از روابط نویسنده و افراد ساکن در خانه، تا حدی جوابگوی نیاز مخاطب برای خواندن کتاب است؛ اما فقط تا حدی! بعد از مدتی، روایت‌ها رنگ و بوی «خاطرات تحمیلی» می‌گیرد.

از طرف دیگر روایت‌های کتاب گاهی مرز طنز خوب یا سخیف را پشت سر می‌گذارد. خاطرات گرچه نشان‌دهنده فرهنگ مردم ساده و بومی هستند، اما باید دید که مثلاً بیان خاطرات مربوط به مراسم‌های خواستگاری در آن زمان، دلیل موجهی دارد یا نه؟

باید اعتراف کنم که تصویرسازی‌های نویسنده در بیان خاطرات خانه سدنصرالدین خیلی قوی است. خانه‌ای با ساکنان عجیب و مختلف، ماجراهای بسیاری دارد که نویسنده برخی از آنها را گلچین کرده است. البته نویسنده می‌توانست به جای نوشتن یک زندگینامه، با پرداخت داستانی، هر کدام از این روایات را دستمایه یک داستان کوتاه و حتی یک رمان بلند کند. این روشی است که بسیاری از رمان‌ها پیش گرفته‌ و اتفاقا مورد توجه مخاطبان هم قرار گرفته‌اند. زندگینامه‌ها گرچه طیف گسترده‌تری از مخاطبان را در بر می‌گیرند، اما برای اینکه در عرصه ادبیات حرفی برای گفتن داشته باشند، نیاز به نویسنده‌ای نام آشنا و یا روایتی هدفمند دارند. چیزی که سدنصرالدین کم داشت.

سدنصرالدین را نشر سوره در سال ۱۴۰۰ منتشر کرده است و انصافاً طراحی جلد جذابی برای آن در نظر گرفته شده. طرحی که در کنار عنوان جذاب کتاب، بخش زیادی از بار کمبود محتوا را به دوش کشیده!

 

عنوان اثر: سدنصرالدین/ پدیدآور: امیر خیام/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: ۲۵۴/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید