طبیعت در رمان سوران سرد صدای سلطه دارد. به عبارت دیگر مکان رخدادها باعث شده است که طبیعت به منزله امری فرا دست عمل کند نه فرودست.
کتاب، راوی شخصیتهای معمولی است. انسانهایی عادی که از مرگ میهراسند و همین ترس آنها را تغییر میدهد.
سوران سرد از نکبت جنگ حرف میزند و توانایی عجیب بشر در از بین بردن همنوعش. از فتح قلههای رذالت که گاهی به غمبارترین شکل ممکن رقم میخورد.
فصل توتهای سفید که ریتم خوبی دارد و همانطور که گفتم خردهروایتهایش نیز جذاب است از فقدان قصهای که آن را روی پا نگه دارد رنج میبرد.
موضوعی که در هرجای «فصل توتهای سفید» ردپایی از آن به چشم میخورد، در اصل مظلومیت زنان است؛ چه ایرانی و چه خارجی.
فصل توتهای سفید از حضور موثر مرد خالیست. مردان قصه زنانشان را از خود راندهاند و خود نیز در میانه داستان گم میشوند.
فصل توتهای سفید داستان تختی دارد. بدون فراز و نشیب خاص، بدون تکانه حتی بدون غافلگیری ویژه و یا حتی ساده.
مت هیگ، نویسنده رمان کتابخانه نیمهشب، آرمانشهری را به رشته تحریر درآورده که میتوانیم بدون حسرت زندگی را پیش ببریم.
کتابخانه نیمهشب، کتابی است مخصوص حسرتهای زندگی ما، کتابی برای درس گرفتن از گذشته، بهتر بگویم، برای عبور کردن از گذشته.
اگر از کلیشه فراری هستید، «کتابخانه نیمهشب» را نخوانید، اما اگر اعتقاد دارید که لابهلای کلیشه هم میتوان تصاویر تازه یافت؛ سری به این کتاب بزنید.