راه دشواری که نویسنده «عقیله» انتخاب کرده است
نامه سرگشاده به پیامآور کربلا یا مستندنگاری؟!
ما داستانگویی بلد نیستیم، به خصوص در باب گفتن از کسانی که دوستشان داریم، نمیتوانیم این علاقه قلبی را مهار کنیم و ذرهای از متن فاصلهاش بدهیم؛ برای همین است که بخش زیادی از آثار مذهبیمان در تعریف و تمجید از بزرگان خلاصه میشود، بیآنکه تصویری ازشان بسازیم و بیآنکه اندکی در شخصیتپردازیشان کوشیده باشیم. البته از این واقعیت هم نباید غافل شد که نوشتن از انبیا و امامان، قدم گذاشتن روی لبه تیغ تاریخنگاریست و فراتر رفتن از آن چه که میدانیم، یا خواندهایم یا رخ داده؛ ما را به جعل تاریخ یا دست بردن در آن متهم میکند. در کل نوشتن از بزرگان دین کار پرخطریست. از چهرههای دور سادهتر میشود نوشت اما از آنان که مردم بخش عظیمی از عاطفهشان را به آنها گره زدهاند، کار سختتر میشود؛ از همین روست که نویسندگان عموما راویانی را انتخاب میکنند که نامشان در تاریخ نه آنقدر کمرنگ است که به خاطر آوردنشان کسی را به زحمت بیندازد و نه آنقدر پررنگ که کلامی را منصوب به ایشان بگویند و بلوایی درست شود.
تاریخ هزارهزار شاهد دارد و چه بهتر که یکی از بی نام و نشانهایشان بشود راوی قصه که تا میتواند فضا بسازد و لحن داشته باشد و قصهگویی بداند.
نویسنده «عقیله» اما راه دشوارتر را برگزیده، راهی که اثر را در تعریف و تمجید گیر میاندازد و به داستانگوییاش ضربه محکمی میزند. ضمن این که کتاب را از حالت مستندگونهاش خارج میکند (اگر قرار بوده مستندنگاری محسوب شود) و میشود شبیه یک نامه سرگشاده شاعرانه که به حضرت زینب (س) پیشکش شده است.
همچنان که راوی کتاب نیز اول شخص با مخاطب است و درست است که شیوه تازهای برای روایت زندگانی آن حضرت محسوب میشود، اما با جلو رفتن اثر میفهمیم که نویسنده با انتخاب این زاویه دید حسابی دست و پای خودش را بسته و اثر را در تاروپود احترام گیر انداخته است. نکته دیگر دوگانگی نثر و زبان اثر است، دیالوگها گاها نقل قولهای مستقیمی هستند که منابعشان در پاورقی ذکر شده؛ صلابت این دیالوگها به شاعرانگی متن نمیخورد و این شاعرانگی زمان و مکان را از بین میبرد و نقش راوی را پررنگتر از پیش میکند. آنچنان که حضور حضرت فراموش میشود و ما در برخی بخشهای کتاب تنها شاهد حمد و ثنای راوی از خاندان عترت هستیم. گاه نویسنده به قصد پررنگ کردن حضور شخصی قلم میزند اما آن چه به چشم خواننده میآید، حضور نویسنده است و بعد مصیبتها و بلایا و نامرادیهایی که در حق امامان روا داشته شده.
در فصلهای ابتدایی کتاب همین وضعیت برقرار است اما با وارد شدن به چند فصل مربوط به کربلا، بهخصوص فصلهای پایانی قلم نویسنده جانی تازه میگیرد. از شاعرانگیاش که بگذریم، جسارت نویسنده در ساختن فضا و لحظهها و دیالوگها بیشتر شده و توانسته کتاب را از یکنواختی تعریف و تمجید برهاند و چشمان خواننده را تر کند، بیآنکه این بخش را شبیه مقتل روایت کند و این از نکات مثبت اثر محسوب میشود. رنج سفر و وداع و صحنه نبرد، دروازه شام و بیطاقتی کودکان و زنان. تازه در این قسمت از کتاب میتوان آن شخصیتپردازی را که در کل اثر انتظار میرفت، پیدا کرد. خواندن و دیدن بیشتر به نویسنده جرات ساختن میدهد. جرات ساختن دیوارهای بلند و سرهای بریده، جرات ساختن مهر و اندوه. مصیبت کربلا به خودی خود دراماتیک است و وزن احساسی کتاب را نسبت به فصول اول بیشتر میکند اما به همان نسبت هم تکراریست و آن چه متفاوتش میکند شیوه روایت و انتخاب صحنههاییست که گفته میشود. هر چقدر هم که نویسنده بخواهد حضرت را در فصلهای اول به خواننده بازشناساند، حضرت در این بخشهای پایانیست که حضورش پررنگ میشود، هم به دلیل خود واقعه کربلا و هم به دلیل فاصله گرفتن از یکنواختی روایت در فصلهای اول.
نکته دیگری که به شاعرانگی اثر دامن میزند و صلابتش را در سایه این شاعرانگی گم میکند، استفاده از اشعاریست که متناسب با موضوع و در حد یک بیت آورده شده و باعث شده تا اثر حالتی شبیه دلنوشته پیدا کند. در کل نزدیک شدن به خاندان پیامبر آن هم این همه نزدیک و با این زاویه دید، برای روایت داستانهای مذهبی راه خوبی نیست، آفریدن دوباره اتفاقات به تنهایی، تاثیرگذارتر از همراهی مداوم راوی و نوحهخوانی اوست.
«عقیله» در واژه به معنای زن ارجمند و گرامیست، نفیس و باارزش نیز خوانده شده، مرور زندگانی زنیست که ظلم را فریاد زده و از احدی نترسیده است. ظلم را فریاد زدن کار هرکسی نیست. تنها پایانبندی کتاب است که حالتی مستندگونه پیدا میکند و با اطمینان نمیگوید که حضرت برای در امان ماندن از آزار بنیامیه کجا رفتهاند؛ البته نکات تازهای هم در متن آورده شده که خواندنشان خالی از لطف نیست.
عنوان: عقیله/ پدیدآور: الهام امین/ انتشارات: بهنشر/ تعداد صفحات: 322/ نوبت چاپ: چهارم.
انتهای پیام/