بازگشت به تاریخ با «کابوسهای خندهدار»
تریلر پر تب و تاب نوجوانانه
آخرین رمان حمیدرضا شاهآبادی شروعی طوفانی، روندی خوب و پایانی ناامید کننده دارد. کتاب را که باز کردم احساس کردم این همان شاهکاری است که همیشه از ایشان انتظار داشتم. اما ایده اولیه در طول داستان رنگ میبازد و آن قوتی که در ابتدای کتاب شاهدش بودیم ادامه پیدا نمیکند.
بافتن قصه در تار و پود وقایع تاریخی که کمتر به سمع و نظر مخاطب عام رسیده مشخصهای است که شاهآبادی را از نویسندگان همنسل خود متمایز میکند. خصوصا که عمده این آثار نه برای مخاطب بزرگسال بلکه برای طیف جوان و نوجوان نگاشته شدهاند. این تصمیم نویسنده برای نوشتن رمان تاریخی زمانی اهمیتش دو چندان میشود که بدانید برهههایی که روی آن دست گذاشته شده درست همان ایامی است که انسان ایرانی شرایط سخت و مشقتباری را از سر گذرانده است. همچون کتاب «لالایی برای دختر مرده» که به مسأله فروش دختران قوچانی در دوره قاجار میپردازد و یا همین کتاب اخیر که همزمان با قحطی بزرگ ایران در اواخر قرن سیزدهم شمسی مصادف با جنگ جهانی اول روایت میشود. سخن گفتن از این ناملایمات و شرح این حوادث هولناک برای مخاطب نوجوان قطعاً کار سادهای نیست ولی درست همان چالشی است که به قد و قامت جناب شاهآبادی برازنده است. استاد تاریخی که از آغازین روزهای جوانی به شغل معلمی مشغول است. آقای نویسنده با درک درست از فهم و احساس نوجوان، او را نه به عنوان یک کودک بلکه به مثابه انسان بزرگسالی میبیند و میتوان با زبان شیرین داستان در مورد مهمترین و سخت ترین مسائل با او سخن گفت. ورای تمام آنچه در درون اثر گفته میشود، شان و منزلتی که نویسنده برای مخاطب نوجوان قائل است قطعاً درس مهمی است که در زندگی و تربیت او اثرگذار خواهد بود.
«کابوسهای خندهدار» یادبودی است بر یکی از هنرهای اصیل ایرانی که در متن جامعه حضور پررونقی داشته است. تقلید، سیاهبازی و بقالبازی از جمله نمایشهای ریشهدار در فرهنگ وطنی بودند و پیش از ورود تئاتر و سینما اسباب سرگرمی عام و خاص حساب میشدند. قصه این مدل نمایشها از دل زندگی مردم کوچه و بازار گرفته میشده و با زبانی طنز به دغدغهها و مسائل عوامالناس میپرداختند. و گاه این نمایشهای شیرین مسیر کمخطری بودند برای رساندن نقد و اعتراض به گوش حاکمان و سلاطین.
داستان رمان در مورد خانواده «حبیب سلمونی» است که به شکل دسته نمایش روزگار میگذرانند. خانوادهای شش نفره که به شکل دورهگرد از مراسمات عروسی گرفته تا کنار خیابان به اجرای نمایشهای خندهدار مشغولاند. آغاز داستان از جایی است که قحطی در شهرهای ایران بیداد میکند و مردم از یافتن یک قرص نان ناتوان هستند. مردمی که قوت لایموت نداشته باشند قطعا نه حال تماشای سیاهبازی دارند و نه پولی خواهند داشت که برای سیاهباز خرج کنند. همین میشود که دسته حبیب سلمونی، بیچارهتر از همه مردم، در شهر به دنبال زنده کردن پول نمایشهای گذشته میافتند. تلاشی که جز کتک خوردن و فضیحت شنیدن عایدی برایشان ندارد. در این میان فردی متمول و غریبه به سراغشان میآید و به آنها پیشنهاد کار میدهد. مرد غریبه با دادن کیسه نان سفید و سخن گفتن از اربابی که برای نمایش پول خوبی میدهد آنها را به طمع میاندازد. این وعده و وعیدها، آغازگر سفر به قلعهای دور از تهران است که صاحبانش خوابهای زیادی برای دسته حبیب سلمونی دیدهاند. اتفاقاتی مرموز که مخاطب را تا آخرین صفحه مشتاق خواندن کتاب نگه میدارد.
ماجرای کتاب با راوی اول شخص از زبان عطا تنها پسر حبیب سلمونی روایت میشود. گرچه در برخی فصلها ماجرا فلشبک میخورد و به شکل حکایت سرگذشت هر کدام از اعضای خانواده ذکر میشود. این فصول هم به شناخت عمیقتر شخصیتها کمک میکنند و هم به بخشی از علامت سوالها در مورد دسته حبیب سلمونی پاسخ میدهند. به نظرم زندهترین شخصیت کتاب خود حبیب سلمونی است. مردی میانسال که رهبری گروه را برعهده دارد و گرچه زور بازو و هوش فراوان ندارد اما تا دلتان بخواهد با صفا و چاخان است. حبیب سلمونی پدری شیرین و فداکار است که دوست نداشتنش کار مشکلی است.
در پس زمینه تمامی رمانهای آقای شاهآبادی پژوهشی مفصل در مورد برهه تاریخی داستان وجود دارد. موضوعی که در همین کتاب به خوبی مشهود است. نویسنده در مورد نمایشهای قدیمی ایران تحقیقات فراوانی انجام داده است. و به طور مشخص از آنچه نقل این محافل بوده تا ابزاری که در هر کدام از این نمایشها به کار میرفته به تفصیل در داستان بهره برده است. علاوه بر این نویسنده به شکلی غیرمستقیم وضعیت مردم ایران در دوران قحطی بزرگ را شرح میدهد. سوءتغذیه، کشتن حیوانات بارکش و آب پز کردن علف بیابان برای زنده ماندن به خوبی فضای آن دوران را ترسیم میکند.
مشکل اصلی کتاب درست از جایی شروع میشود که نویسنده تصمیم میگیرد به علامت سوالهایی که در طول داستان کاشته پاسخ بدهد و گرهها را باز کند. عجله و شتابزدگی در فرازهای پایانی به شدت کیفیت اثر را پایین میآورد. کاش نویسنده همان مقدار که در پرداخت شخصیتها و معماهای داستان صبر و حوصله به خرج داد همان مقدار در باز کردن ابهامات به داستان و مخاطب فرصت میداد. اوج این مشکل در فصل یکی مانده به آخر است که داستان به اوج هیجان میرسد و نویسنده تصمیم میگیرد در یک فصل هم علت اعمال شرورانه آدم بدها را توضیح بدهد و هم با آنها تسویه حساب کند. نتیجهاش میشود کلی دیالوگ بد و اکشنهای هندی که معقول و منطقی نیستند.
در مجموع رمان «کابوسهای خندهدار» را میتوان اثری قابل قبول دانست. داستانی تاریخی که برای نسل نوجوان جذاب و آموزنده است. یک تریلر پر تب و تاب که برای ترساندن و به هیجان آوردن مخاطب از اِلمانهای وطنی استفاده میکند و وامدار فانتزیهای خارجی نیست.
«کابوسهای خندهدار» شاید شاهکار نباشد اما نوید دهنده این است که میتوان با بازگشت به سنتهای ایرانی و استفاده از حوادث همین مرز و بوم برای خواننده ایرانی و بینالمللی قصههای ناب و ماندگار گفت.
عنوان: کابوسهای خندهدار/ پدیدآور: حمیدرضا شاهآبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 256/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/