روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
رسید به ظهر روز دهم…
2 نظرات
چند سال بود، محرم که نزدیک میشد، دلش از شوق مالش میرفت؛ لباسهای مشکی مندرسش را با دقت میشست و اتو میزد.