روایتی از انسانی به نام «مادر»
جورابهای لنگهبهلنگه
0 نظرات
خونهایی که راه افتادهاند روی صورتش را پاک میکنم. سرچشمه پیدا میشود. قاچ روی ابرویش دلم را ریش میکند… تو مادری! باید قوی باشی!
روایتی برای مادری که خالق تمام لحظات شکوهمند است
برای قطرات لطیف اشک جوابی نداشتم
من با چشمان خودم دیدم چشمان مادر خیس اشک شد. مثل وقتهایی که صبح جمعه تنهایی ندبه میخواند. داستانم جواب داده بود. دوست داشتم یک نفر آن نگرانی مادر را بفهمد و حالا یک نفر متوجهاش شده بود. مالک واقعی