08 اردیبهشت 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

استعاره‌ای داستانی از روشنفکر ایرانی پهلوی دوم
به نام مدرنیته مسخ می‌شویم!

«عاشقی به سبک ون‌گوگ» را می‌شود همان داستان همیشگی عشق پسر ندار به دختر دارا دید با کمی از مایه‌های تاریخ و روشنفکری. اما حقیقت این است این رمان را نمی‌توان این اندازه تقلیل داد آن هم به دلیل وجود عناصری قوی و غیرقابل انکار در داستان‌پردازی.

قصه ماجرای پسری با نام «البرز» است که در خانه یکی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی به عنوان فرزند خدمت‌کار بزرگ شده و با دختر تیمسار با نام نازلی هم‌بازی بوده است. آنچه نقش قلاب را برای خوانده ایفا می‌کند حضور استعاری روشنفکر عهد پهلوی دوم است. حضور در سگ‌دانی و تحمل هم‌نشینی با سگ برای به دست آوردن دل دختری از طبقه مرفه و صاحب منصب که ترک وطن کرده تا به رفاه و آسایشی بیشتر از آن‌چه داشته برسد، حامل معنایی عمیق است. در واقع آنچه که نماد روشنفکر در این رمان پذیرفته و انجام داده حاکی از نگاه غیرمنطقی و دور از انسانیت طبقه‌ حاکم به جماعت روشنفکر و هنرمند است.

نویسنده یک گستره تاریخی در بستر زمان از بعد از مظفرالدین شاه قاجار تا محمدرضا پهلوی را برای روایتش برگزیده است. «عاشقی به سبک ون‌گوگ» بیش از آن‌که رمانی تاریخی باشد رمان با رویکرد تاریخی است. در واقع در بستر داستانی عاشقانه به تحول و صیرورت جامعه ایران و در رحم جامعه ایران به صیرورت و شدن قهرمان داستان اشاره شده است. اما منظور از رویکرد تاریخی در یک اثر ادبی مانند رمان، ارتباط متن ادبی با تاریخ و میزان تأثير و تأثر آنها از یکدیگر است. در رمان تاریخی دو عنصر مهم وجود دارد یکی ارتباط آن با واقعیت‌های تاریخی و دیگری باز‌آفرینی شخصیت‌ها و حوادث با استفاده از عنصر خیال ادبی.

رمان «عاشقی به سبک ون‌گوگ» با رویکرد تاریخی اشاره‌هایی جدی و غیرقابل انکار به جریان روشنفکری دارد.

واقعیت این است که با فروپاشی بزرگترین جریان روشنفکرانه تاریخ معاصر، یعنی کمونیسم، اساس جریان روشنفکری جهانی از معنی کلاسیک خود و جزمیت و قاطعیت و پیشتازی فاصله گرفته است. در ایران هم که چشم‌داشتن به راه‌های سهل‌الوصول در جبران عقب‌ماندگی تاریخی کشور، شاخصه‌ای در رویکرد هر سه نسل روشنفکران ایرانی بوده، آن هیجان‌ها و شتابزدگی‌ها با وقوع انقلاب اسلامی و پایان دوران جنگ سرد، به گونه‌ای محسوس فروکش کرده است. عرصه ادبیات داستانی معاصر ایران که همواره با جریان روشنفکری رابطه متقابل داشته منشوری است که زوایای مختلف این روند فکری را به خوبی نمایان می‌سازد.

ادبیات داستانی معاصر ایران، با همه تجارب و‌ اندوخته‌ها همواره با این نقیصه مواجه بوده که چه از لحاظ نگاه هستی‌شناختی به روابط اجتماعی و انسانی و چه از لحاظ شکل و ساختار ارائه اثر، الگوی قابل اعتنایی در تاریخ فکری خود نداشته و همه داشته‌ها را از غرب گرفته و از آن برای طرح مسائل بومی خود بهره برده است. این مسئله، درباره جریان روشنفکری ایران نیز مطرح است، که نظرگاه و ضرورت‌هایش را مستقیم از نیازهای بومی کشورش نگرفته، اما مهم این است که اکنون، هم جریان روشنفکری و هم جریان داستان‌نویسی ایران، هر کدام در حد یک جریان فکری و ادبی، تجربیات نسبتا کارآمدی اندوخته‌اند. از آن‌سو جهان معاصر ما چهره دیگری یافته که گفت‌و‌گوی میان مرکز و پیرامون را به مراتب تسهیل کرده است، دیگر نمی‌توان از یک مرکز فرادست و پیرامون‌های متعدد فرودست سخن گفت، بلکه نوعی تکثر بر تمام فرهنگ‌ها و ملل جهان سایه انداخته که مرزهای نفوذناپذیر پیشین را از میان برداشته است. همه این‌ها، برای ادبیات داستانی ایران، یک فرصت است تا مخاطبان خود را برای درک یافته‌های بزرگ این ادبیات در جهان کثرت‌گرای امروز پیدا کند.

با اینکه تاریخ رنگ اصلی رمان است اما روایت و نحوه این روایت از چیستی و چرایی آدم‌های مختلف، همپای دغدغه تاریخی، عامل دیگر شکل گیری رمان بوده است. در همین راستا روایت از چیستی و چرایی آدم‌ها آن اندازه برای نویسنده واجد اهمیت است که برای خلق و بلوغ آنها دست به ایجاد بعد برایشان می‌زند. برای ایجاد عمق و بعد در کلیت داستان نشانه‌های بسیاری در کتاب و شخصیت‌ها قرار داده شده مثلا شخصیت البرز پایی معلول دارد و نقصی ظاهری که حکایت از نقصی باطنی است که می‌تواند همان عدم ادراک دقیق و عدم آگاهی به موقعیتش باشد. او علیل است که نمی‌فهمد نشستن در سگ‌دانی و پناه گرفتن در پس یک سگ برای کشف فساد اخلاقی یک نظامی بلندمرتبه رژیم حاکم، خود عین فساد و عملی غیرانسانی است. اتفاقاً این بخش‌های کتاب را می‌توان از منظری ناتورالیستی دید که در عمق صحنه نظرگاهی برای نگریستن به رابطه طبقه‌ حاکم و طبقه‌ روشنفکر است. البرز آن‌قدر در آن سگ‌دانی مانده که می‌گوید «دلم مثل دل سگ می‌زند!»

«عاشقی به سبک ون‌گوگ» سرگذشت چنین آدمی است؛ چه می‌شود این آدم از این شرایط نکبت‌بار آرام سر برمی‌آورد و رو به روشنایی پایان داستان می‌گذارد؟ چه می‌شود که او کم‌کم به کندوکاو در هویتش می‌پردازد و به کشف خود می‌پردازد. داستان این فرآیند را به خوبی نشان داده است. داستان البرز در این رمان داستان شخصیتی‌ست که از پی هویت‌جویی در نهایت به هویت‌یابی ختم می‌شود.

مخاطبان داستان در پایان قصه با این گزاره مواجه خواهد شد که آدم عصر پهلوی، به نام مدرن شدن، اتفاقا مسخ شده است. لایه‌های روبنایی مدرنیسم بدون توجه به زیربنای معرفت‌شناختی[1] آن در ایران پیاده شد و در نتیجه این فقدان معرفتی آنچه برای ایران و ایرانی مدن رخ داده بحران هویت عمیق و دامنه‌دار بود که به مسخ منجر شد. در واقع از یک معضل کوچک به معضلی عمیق‌تر کوچ کرده است.

در این رمان نثر بالغ و در عین‌حال شاعرانه‌ در خدمت همین معنا و تحول شخصیت است. عاشقانه رخ داده و تصویر شده در کتاب بسیار آرام است اما در عین‌حال فراز و فرود داستان را دچار نقص نکرده است.

پانوشت:

[1] معرفت‌شناسی یا شناخت‌شناسی (به انگلیسی: Epistemology)، شاخه‌ای از فلسفه است که به بررسی معرفت (یا شناخت) و باور موجه می‌پردازد.

 

عنوان: عاشقی به سبک ون‌گوگ/ پدیدآور: محمدرضا شرفی خبوشان/ انتشارات: شهرستان ادب/ تعداد صفحات: 212/ نوبت چاپ: سوم.

انتهای پیام/

ارسال نظر