تصویر بیپرده تولستوی از مرگ
در ورطه جان دادن!
مرگ در این اثر چهره زشتی دارد، از پا میاندازد، تاب و توان را میگیرد، عقل را زائل میکند و وادارت میکند تا به دلیل این عذاب پی ببری.
«سلولهای بهاری» و قهرمانی بیادعا
دانشمندی که دوست داشتن یادمان میدهد
سلولهای بهاری روایت اشک و لبخند است، روایت زمین خوردن و بلند شدن، روایت پای چیزی ماندن و برایش جنگیدن تا انتهای راه، حال آن که علم را انتهایی نیست.
راه دشواری که نویسنده «عقیله» انتخاب کرده است
نامه سرگشاده به پیامآور کربلا یا مستندنگاری؟!
«عقیله» در واژه به معنای زن ارجمند و گرامیست، نفیس و باارزش نیز خوانده شده، مرور زندگانی زنیست که ظلم را فریاد زده و از احدی نترسیده است.
پرت شدن به دنیای غریب با روایت زنانه
زن وطن است حتی در سرزمین دیگران
«غربت» یک روایت زنانه دارد، توجه به جزئیات، ساختن احساسات و عواطف شخصیتها، روند تغییرشان همه و همه تداعیگر زنی هستند که نشسته روبهرویتان و میخواهد از پرت شدن به دنیایی غریب بگوید.
معمولی بودن بد است؟
دیوارهای کوتاه، سقفهای ترک خورده
زن داستان ما همچنان که از معمولی بودن میگریزد، هنوز درگیر واگویههای ذهنی معمول است؛ و مگر میشود در یک دنیای معمولی و با اطرافیان معمولی زندگی بکنی و افکار معمول به سراغت نیاید؟
«خانه ادریسیها» و سخن عشق و آزادی
ملودی اشرافزادگان
در خانه ادریسیها سخن از عشق و رویا و آزادیست. اعضای خانواده مورد هجوم بیگانگان قرار میگیرند و با آنها همراه میشوند. در این بین آن چه میماند، تغییرات آدمهاست که جرئت بال گشودن یافتهاند.
جهان تیره، طنز نیست!
شوخ و شنگتر از شوخی
در داستانها آدمها شوخیشوخی تصمیماتی میگیرند و بعد تمام هستیشان شکل دیگری پیدا میکند.
راویان «فراموشان» جاماندگاناند
سرخرنگ و دور چون عیوق
اگر روایتها را از ابتدا تا انتها کنار هم بگذاریم، میشود به عنوان یک داستان کلی بهشان نگاه کرد؛ چون زمان و مکانشان متناسب با خط داستانی تغییر میکنند و ترتیب تعریف وقایع در آنها حفظ میشود
گره خوردگی «آخرین انار دنیا» با واقعیت
خونابهای پیچیده در پر قو
«آخرین انار دنیا» در نفی جنگ نوشته شده، در توصیف رنج. با نثری خیال انگیز و شاعرانه، انگار که خونابهای را لای پر قو بپیچی و روایتش کنی. جایی مظفر صبحدم میگوید «تکتک ما پژواک صدایی واحد هستیم، تکهای از
رومن گاری از نجاتدهنده بودن مهر غافل نبوده
زندگی در پیشِ روست
رومن گاری در رمان «زندگی در پیش رو» همانقدر که واضح و روشن از تیرگیها نوشته از مهر انسان غافل نشده که مهر نجاتدهنده است. پایان رمان آنقدرها هم تلخ نیست. بیشتر از تلخ، تکاندهنده است.