«بیبی آوازخوان من» روایت زندگی زیر سلطه است
زندگی کردن با تصمیم دیگری
«بیبی آوازخوان من» میتواند زندگی کردن را یاد بدهد و البته از سوی دیگر یادمان میدهد که چگونه ایستادگی کنیم و روی خرابهها گل امید بکاریم و زیبایی به بار بیاوریم.
روایت تجربهای موسیقایی در یک نیمهشب سرد
ببخشید شما آخوندی؟
چهرهاش جدی شد و وسط کِیف و حالش پرسید: «حاجی جان، آهنگ حرومه؟!» همانطور که به خیابان نگاه میکردم گفتم: «نه! همه آهنگها که حروم نیستن! من خودمم گوش میدم
نویسنده این کتاب در دسته نویسندههای خطرناک است
مواجهه با ساز و کار فساد مودب!
پیتر شوایزر هم بیرحم است و هم زیرک. احتمالا این خطرناکترین نوع از گونه نویسندههاست که میتواند با یک سیاستمدار در یک کشور زندگی کند.
از آنا گاوالدا تا رضا امیرخانی
در ستایش پذیرش اشتباه
«من او را دوست داشتم» عاشقانهای در ستایش زندگی، قدردانی از لحظهها و پذیرش اشتباه است.
یکی از پنج رمان نوجوانی که در زندگی باید بخوانید
مشابه این کتاب پیدا نمیشود
«وقتی به من میرسی» یک کتاب سرگرم کننده و چالشبرانگیز است. کتابی که مشابه آن را در بازار نشر امروز پیدا نخواهید کرد.
جای خالی ترجمه «آلیور تویست» احساس میشد
جانپناهی کلاسیک در روزگار مدرن
بدون شک مطالعه کتاب «آلیور تویست» با داشتن داستانی منسجم و گیرا از تماشای نسخههای سینمایی آن لذتبخشتر است.
«دیلماج» از هر نظر یک شکست بزرگ است
محرومیت تاریخ از بازروایی جذاب داستانی
کافیست «راسپوتین» اثر ادوارد راژینسکی یا آثار مشابهش را خوانده باشید تا متوجه نقصهای عمیق «دیلماج» بشوید، مخصوصا اینکه «دیلماج» در فرمی مشابه یک بیوگرافی نوشته شده که توضیحات نویسنده در میان تکههای یادداشتهای «مستند» و برای تکمیل بیان شدهاند.
مکاشفه با هرکولس و کلینت ایستوود
معجونی از هیجانات رامنشدنی یک نوجوان
«در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» همه آن چیزهایی را داراست که نویسنده باید برای جذب نوجوان امروزی به آنها مجهز باشد: زبان تصویری، روایت کنشمند، ادبیات زبانی جذاب، مضمون نو و شخصیت درگیرکننده.
«آتشگاه» تصویر کم دارد
نشستن پای آتش داستان یک خونشریک
«آتشگاه» تصویر کم دارد! نویسنده بار تصور را به دوش خیال خوانندهاش گذاشته، اما خواننده از او چندان ملول نمیشود؛ چون کامش چنان از داستانگویی این همزبان «خونشریک» خوش است که به شوق تماشای آتش رنگی پودر برقک، کتاب را
ما چگونه «ما» شدیم به روایت «کارنامه خورش»
وقتی میرزا قاسمی یک «ما» را نجات میدهد
«کارنامه خورش»به ما مخاطبین عام یادآور میشود که چرا برای مادربزرگانمان پخت غذا نوعی مناسک ارزشمند برای حفظ سلامت تن و روح اعضای خانواده بود نه سیر کردن شکم.