تبدیل کردن تهدید به فرصت با «مردی به نام اوه»
بیصداها پیروز میشوند
«مردی به نام اوه» داستان تبدیل کردن تنهایی به جمع است. روایت دنیای غمانگیزی که برای هر فرد کهنسالی که همسرش را از دست میدهد اتفاق میافتد.
«برج ناز»؛ روایتی مردسالارانه از جامعهای سنتی
زن به مثابه وسیله تزیینی
در «برج ناز» فردیت از آن مردان است و زنان با وجود جمعیت زیاد خود، تنها پر کننده حفرههای خاندان هستند و نقشی در هیچکار مهمی ندارند.
جای خالی نخ تسبیح در روایتهای امیر خیام
این زبانِ گرم چیزی نمیگوید
معمولا در نوشتن آثاری از این دست که به قالب ادبی متعهد نیست، نویسنده پیام خاصی مد نظر دارد که میخواهد آن را برساند یا یک برهه را منسجم تعریف کند تا برداشتی داشته باشد، اما این اثر چیزی نمیگوید.
گفتوگو با وحید خضاب پژوهشگر تاریخ
چگونگی داوری درباره سازمان مجاهدین مسئله است
وحید خضاب، نویسنده کتاب «مروری بر تاریخچه و تفکرات سازمان مجاهدین خلق» میگوید: مسعود رجوی واقعاً بازیگر بود و وقتی میخواست در مورد موضوعی حرف بزند بهصورت خاصی روی طرف مقابل تأثیر میگذاشت و سخنرانیهایش سر و شکل تئاتر داشت.
روایتی از تنهایی و کتاب
پناهگاهی برای تنهایی
من به کتاب پناه میبرم، نه از شر تنهایی که با حس دلنشین تنهایی. کتابها زمانیکه کسی صدایت را نمیشنود، به تو دل میدهند و شانه گریههایت میشوند.
همهچیز در «گور سفید» جایش درست است
روایت یک نزاع تاریخی؛ برادرکُشی
در «گور سفید» همه چیز سرجایش است. چقدر عشق، زمینی و پاکی، آسمانی است. چقدر برادرها و خانواده در این داستان ایرانی است. چقدر شخصیتها به درستی پرداخته شدهاند و در خدمت داستان هستند.
روایتی از حال و روز خارجنشینان در سالهای جنگ
نور در اغما
اسماعیل فصیح با دستمایه قراردادن موضوع ثریا و سفر راوی به فرانسه تلاش کرده تا به بازنمایی اوضاع ایرانیان خارجنشین بپردازد.
اختلاف طبقاتی و تبعاتش به روایت «گاف»
معمولی بودن کلافهتان کرده؟
«گاف» داستانی است که از فقر حرف میزند. مسئله اعتیاد را مطرح میکند و به خوبی اختلاف طبقاتی در یک جامعه را به نمایش میگذارد.
«خانه ادریسیها» و سخن عشق و آزادی
ملودی اشرافزادگان
در خانه ادریسیها سخن از عشق و رویا و آزادیست. اعضای خانواده مورد هجوم بیگانگان قرار میگیرند و با آنها همراه میشوند. در این بین آن چه میماند، تغییرات آدمهاست که جرئت بال گشودن یافتهاند.
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
میشد آن خونها بر زمین نریزد
گفتی دیگر دنبال زندگی نمیدویم! زندگی را میکشانیم پی خندههای شادمان وقتی با موفقیت خانه نیمهویران جدیدی یافتهایم که میشود چند روزی ماند تویش!